کتاب نيروی پنهان دوستی و رفاقت (از دوستی چه عايدمان می شود) اثر ليديا دنوورث | به زبان اصلی : Friendship : the evolution, biology, and extraordinary power of life's fundamental bond | مترجم : بنفشه شريفی خو | ناشر : انتشارات بذر خرد
معرفی کتاب نیروی پنهان دوستی و رفاقت
گروه متفاوتی از دانشمندان که به سلامتی، زیستشناسی و تکامل میپردازند به پدیدهٔ دوستی علاقه پیدا کرده و با دیدی جدید به آن مینگرند. حالا دیگر میدانیم که دوستی، بخش بسیار مهمی از رفتار اجتماعی است که مدتها پیش چشممان و در عین حال از دیده پنهان بودهاست. این کتاب به مطالعهٔ جنبههای پیدا و پنهان دوستی میپردازد؛ پدیدهای که در طول زندگی و براساس تواناییها و دسترسی پذیری افراد و به عبارت دیگر بسته به اینکه تا چه اندازه خود را در معرض امکانات آن قرار میدهیم، تغییر شکل میدهد.
دوستی پدیدهای جهانی است. دوستان ما خانوادهای هستند که برای خودمان انتخاب میکنیم اما آنچه این پیوندها را نه تنها خوشایند، بلکه ضروری میکند چیست و چه تاثیری بر بدن و ذهن ما دارد؟ توانایی انسان برای دوستی به قدمت خود بشریت است اما زیست شناسان به روابط دوستی علاقهٔ چندانی نشان ندادهاند، چون برخلاف روابط عاطفی و جفتیابی، روابط دوستی تأثیری بر موفقیت در تولیدمثل ندارند. برای قرنها، دوستی پدیدهای صرفا فرهنگی و اختراع جوامع بشری در نظر گرفته میشد. حالا دیگر ثابت شده است که دوستی نیز به معنای واقعی کلمه در بقا نقش و اهمیت دارد: کسانی که بیشتر از دیگران با جامعه در میآمیزند، نسبت به کسانی که ارتباطات ضعیفتری دارند، بیشتر عمر میکنند. واقعیت این است که همهٔ ما از لحاظ بیولوژیکی و برای دسترسی به سطح پایهای از سلامت و بهزیستی به حداقلی از روابط نیازمندیم. هدف این کتاب دستیافتن به درکی عمیقتر از این است که چرا دوستی میتواند بر مسیر زندگیمان اثر بگذارد، پرسش فقط این نیست که چه کسانی به هم جذب میشوند، بلکه باید پرسید افرد از این رابطه چه چیزی به دست میآورند.
در این کتاب فواید دوستی از منظری متفاوت و به صورت علمی بررسی شده است. کسانی که علاقهمند هستند تأثیر دوستی را از لحاظ فواید زیستی و تکاملی در انسان بررسی کنند، پیشنهاد میکنیم این کتاب را مطالعه کنند.
بخشی از کتاب نیروی پنهان دوستی و رفاقت
زمانی که از پورتوریکو به خانهمان در بروکلین برگشتم، پسر هفدهسالهام جیکوب و بهترین دوستش کریستین مشغول بازی کامپیوتری بسکتبال NBA2K بودند. کنار هم روی کاناپه ولو شده، پاها را روی میز گذاشته و زل زده بودند به تلویزیون. کاغذهای بستهبندی ساندویچ و پاکتهای خالی آبمیوه نشان میداد که سری هم به اغذیهفروشی محل زدهاند.
صحنهٔ آشنایی بود. به نظر میرسید در طول یک هفته غیبت من، از جایشان تکان نخوردهاند. تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بودند و گذشته از یکی دو باری که با پسر کوچکترم برای بازی با توپ بسکتبال واقعی به حیاط رفته بودند، بیشتر زمانشان را به همین شکل سپری میکردند. هر روز صبح بهمحض اینکه چشمهایشان را باز میکردند و حتی قبل از آنکه از جایشان بلند شوند از زیر ملافهها یکی برای دیگری پیامک میفرستاد: «بیداری؟» و معاشرتشان شروع میشد. با هم سر چهارراه قرار میگذاشتند تا برای صبحانه ساندویچ بخرند و بعد هم خودشان را به کاناپه میرساندند.
این شیوهٔ زندگیشان دیوانهام میکرد. جایی ته دلم میدانستم که انصاف نیست. تابستان بعد از سال آخر، آن وقفهٔ نادر بین دوران سخت تحصیلات دبیرستان و دانشگاه، باید زمان استراحت و آرامش باشد.
دیدگاه خود را بنویسید