کتاب علویه خانم و ولنگاری اثر صادق هدایت : این کتاب نیز از شاهکارهای صادق هدایت است که شخصیت مهم و اساسی این کتاب علویه خانم زنی فاسد می باشد که برای زیارت کردن راهی مسافرت می شود. در هنگام این سفر به علاوه ی داستانهای که واسه ی او رخ می دهد. برگشت هایی به قدیم او همچنان انجام می گیرد. در این رمان همچنان صادق هدایت به اعتقادات موجود اشخاص به دیده تردید نگاه می کند.زن چاقی که پلک های بادکرده و چهره ی پر از کک و مک و سینه های بزرگ آویزان دارد پولها را با دقت فراوان جمع آوری می نمود. چادر سیاه شرنده ای همانند پرده زنبوری به سرش بند بود. پارچه ای که صورت خویش بسته بود با آن از پشت سر انداخته بود. ار خلق سنبوسه کهنه گل کاسنی به تن وی و چادر آغبانو به سرش و شلوار دبیت جاج علی اکبر بر پایش بود. یک شلیته دندان موشی نیز بر روی آن سایه افکنده بود و پایین پاهای درشتش از داخل ارس جیر نمایان بود.اما چادرش از پشت غرقابه گل شده و تا فرق سر او گل شتک زده بود. در این میان دورشکه چی از بالای گاری با زبان بخصوص درکی بلند داد زد آهای علویه معرکه بس است راه خواهیم افتاد.
کتاب علویه خانم و ولنگاری اثر صادق هدایت شامل دو بخش اصلی ” داستان علویه خانم ” و ” مجموعه داستان ولنگاری ” است.
علویه خانم چاپ 1312 و ولنگاری چاپ 1323 هر دو در تهران که بعد ها در یک کتاب تک جلدی انتشار یافتند
و از شاهکار های بی نظیر صادق هدایت هستند.
زن چاقی که موهای وز کرده،پلکهای متورم،صورت پر کک مک و پستانهای درشت آویزان داشت.
چادر سیاه و شرنده ای مثل پرده ی زنبوری به سرش بند بود،روبنده ی خود را از پشت سرش انداخته بود،
ارخلق سنبوسه ی کهنه گل کاسنی به تنش،
چارقد آغبانو به سرش و شلوار دبیت حاج علی اکبری به پایش بود.
یک شلیته دندان موشی هم روی آن موج میزد و مچ پاهای کلفتش از توی ارسی جیر پیدا بود
ولی چادرش از عقب غرقاب گل شده و تا مغز سرش گل شتک زده بود !
بخش هایی از متن کتاب
همه ی اسرار این خانواده روی پرده ای که نمایش میداند نقش شده بود
و به نظر می آمد که این پرده مربوط به زندگی آنها و باعث اهمیت و اعتبارشان شده بود،
زیرا اگر پرده را از آنها میگرفتند همه ی آنها موجودات معمولی و مزخرف گردیده و در توده ی بزرگ زوار حل و هضم میشدند!!
روی این پرده سرتاسر عقاید ایده آل و محرک مردم نقش شده بود،
به تدریج که باز میشد به منزله ی آینه ای بود که نه تنها عقاید ماورای طبیعی خود را میدیدند
که مطابق محیط و احتیاجات خودشان درست کرده بودند،
بلکه یکجور انعکاس،یک آینه ای بود که تمام وجود معنوی آنها رویش نقش بسته بود
دیدگاه خود را بنویسید