کتاب سگ ولگرد اثر صادق هدایت : کتاب سگ ولگرد یکی از زیباترین و معروف ترین آثار صادق هدایت می باشد که شامل هشت داستان کوتاه است و آخرین مجموعه از داستان صادق هدایت محسوب میشود. سبک ویژه و نگاه متفاوت صادق هدایت در داستانهای کوتاه به ویژه در کتاب سگ ولگرد الگوی بسیاری از نویسندگان کشور بوده است.بیشتر داستانهای کتاب سگ ولگرد (The Stray Dog) در سالهای پیش از انتشار کتاب نوشته بود ولی به دلیل ممنوعیت فعالیت صادق هدایت (Sadegh Hedayat) در سال 1321 انتشار یافت.
خلاصه داستانهای سگ ولگرد:
داستان نخست که سگ ولگرد نام دارد از زاویهی دید یک حیوان آسیب دیده و رها شده در خیابان روایت میشود. این داستان به رغم فضای سادهای که دارد با روایتی پیچیده از غم و اندوه انسانها میگوید.
در داستان دون ژوان کرج راوی که نمایندهی طرز فکر نویسنده است به عنوان یک شاهد ماجرایی عاشقانه را روایت میکند. این داستان لحنی طنز دارد و به نقد طبقهی متوسط متجدد میپردازد.
در داستان بن بست، شریف در جوانی دوست صمیمی خود را از دست داده است و بابت این موضوع خود را مقصر میداند و این در حالی است که او به هیچ وجه در این موضوع نقشی نداشته است. روزی شریف با جوانی شبیه به دوست در گذشتهاش روبرو میشود.
در داستان بعدی که کاتیا نام دارد، مهندسی اتریشی درخصوص زنی به نام کاتیا صحبت میکند که در اردوگاه اسرای جنگی با او آشنا شده است.
در تخت ابونصر، تعدادی باستانشناس در محدودهی تخت ابونصر مومیایی فردی به نام سیمویه را پیدا میکنند و شما با سرگذشت این فرد آشنا میشوید.
در داستان تجلی شاهد عشق زنی متأهل به پسری جوان هستید و شما در طول داستان تنها با افکار و اندیشههای این زن همراه هستید و داستان را از منظر او دنبال میکنید.
داستان تاریکخانه در حقیقت تکگوییهای یک فرد عزلتنشین است که نظرات خود را درخصوص مرگ و زندگی بیان میکند.
داستان میهنپرست روایتی هزلگونه از سفر نافرجام یکی از ادبای کشور به هند است. او که از سوی وزیر معارف ماموریت یافته تا به هند سفر کند در طول سفر دریایی خود دچار مشکلات بسیاری میشود.
بخش هایی از متن کتاب:
من تا آن شب اسم خانوادهاش را نمیدانستم، او خودش به من گفت در مدرسه فقط به او حسن خان میگفتند. - در حیاط مدرسه موقع بازی و تفریح حسن خان چهرهی زردنبو، استخوانبندی درشت و حرکات شل و ول داشت و به لباس خودش هیچ اهمیتی نمیداد، همیشه یخهاش باز و روی کفشهایش خاک نشسته بود و همان حالت لاابالی به او بیشتر میآمد و رویش میافتاد. اما خیلی زود عصبانی میشد و خیلی زود هم خشمش فروکش میکرد. از این جهت بیشتر طرف تفریح و آزار بچههای موذی واقع میشد. و نمیدانم چرا اسمش را «حمال» گذاشته بودند.
می همیشه از او دوری میکردم، مثل اینکه اختلاف مبهم و نامعلومی بین ما وجود داشت. ولی حالا باحالت مخصوص خودمان که آمد سر میز من نشست آن اکراه دیرینه و بیدلیل را مرتفع کرد و یا گذشتن زمان این مجهول را خودبهخود از بین برده بود. اما فرقی که کرده بود حالا چاق، خوشحال و گردنکلفت شده بود، و از آنهایی بود که دور خودشان تولید شادی میکنند.
به محض ورود، به پیشخدمت کافه، دستور داد برایش عرق آوردند. گیلاسهای عرق را پیدرپی بالا میریخت و در اثر استعمال عرق، یکجور خوشحالی موقتی به او دست داد ولی به واسطهی شهوترانی زیاد، بیش از سنش شکسته به نظر میآمد و خطی که گوشهی لبش میافتاد، ناامیدی تلخی را آشکار میکرد چیزی که غریب بود، به سر و وضع خود خیلی پرداخته بود، اما جار میزد که ساختگی است، همین توی ذوق میزد. هر دقیقه برمیگشت در آینه کراوات خودش را مرتب میکرد. – هر چه بیشتر کلهاش گرم میشد، بیشتر صورتش بچهگانه و حالت لاابالی قدیم را به خود میگرفت.
فهرست مطالب کتاب
سگ ولگرد
دون ژوان کرج
بن بست
کاتیا
تخت ابونصر
تجلی
تاریکخانه
میهنپرست
دیدگاه خود را بنویسید