کتاب حاضر یک ناداستان، روایت، خاطرات کودکی، رواندرمانی، مواجهه با خود، والدین، واقعیت است که این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند...
اگر بهعنوان یک کتابخوان دنبال روایتهایی خواندنی و مستند دربارۀ این کلیدواژهها هستید، میتوانید با خیالی جمع، کتاب «از طرف فرزند کوچک شما » را انتخاب کرده و در سبد خریدتان بگذارید. این کتاب خوشدست و خوشهمراه حاوی روایتهایی است بکر، به زبان کودکان بزرگشدهای که اکنون هریک برای خودشان صاحب منصب و کلمه شدهاند.
روایت کودکانی است که بهسبب قرارگرفتن در موقعیت ویژۀ زیست والدینشان دچار مخاطراتی شدهاند و سرنوشتشان بهگونهای که دلخواهشان بوده، رقم نخورده است. سرنوشتی که عدهایشان از آن راضیاند و عدهای دیگر، خودشان را راضی کردهاند.
روایتهایی که صاحبانشان دستبهقلم شدهاند تا آنها را با همۀ کسانی که هممخاطرهشان هستند، شریک شوند، تا بدانند زندگی چرخهای تکراری از داستانها با پیرنگهایی مشابه، اما ساختارهایی متفاوت است و این خاصیت آدمیزاد است که در هنگام رویارویی با مشکلات، اگر بداند کسی یا کسان دیگری همچون او، با مسئلهای یا مسائلی شبیه به زندگی او روبهرو بودهاند، راحتتر میتواند خودش را به مرحلۀ پذیرش برساند.
بخش هایی از متن کتاب
من که سالهای زیادی فکر میکردم مادرم را بخشیدهام و آن کندهشدن دردناک را فراموش کردهام، زدم زیر گریه. حقیقت این بود که من نبخشیده بودم و نتوانسته بودم فراموش کنم. بعد از مشاورههای فراوان و گذشت سالها، من هنوز همان بچۀ سهسالۀ چشمبادامی بودم که شبها از خواب میپرید، مینشست در رختخواب و آرام، مادرش را صدا میکرد تا یکی از زنها، عمه یا مادربزرگ، بیدار بشوند و او را در بغل بگیرند و بکشند زیر لحاف خودشان؛ بغلهایی که هیچیک هیچوقت بغل مامان نشد. من بغل مامان را در سهسالگی برای همیشه از دست داده بودم. فکر میکنم خونآلود و دردناک از بغل امن و مهربان و پذیرندۀ او کَنده شدم. مرا کندند و من به این زخم، مثل جزئی از تنم خو کردم. هر سال، روز مادر جای زخم، سر باز میکرد، میخارید و آزارم میداد؛ اما همین خاریدنها و همین دردهای کموبیش، نگذاشت هیچوقت بهتمامی خوب بشود.
دیدگاه خود را بنویسید