معرفی کتاب "ابله" اثر "فئودور داستایوفسکی" ؛ رمان ابله نیز مانند دیگر رمانهای داستایوسکی، یکی از بزرگترین و فوقالعادهترین کتابهای ادبیات روسیه و جهان است , در اینکه رمان ابله یک شاهکار است هیچ شکی وجود ندارد اما خاص بودن رمان ابله از یک جهت بسیار به چشم میآید و آن توصیف لحظاتی است که یک فرد محکوم به اعدام از سر میگذراند. لحظاتی که از زبان شخصیت اصلی کتاب بیان میشود و در واقع ناشی از تجربیات خود داستایوسکی است.همانطور که احتمالا میدانید، داستایوسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم شرکت در توطئهای سیاسی دستگیر شد و به یکی از مخوفترین زندانهای مجرمان سیاسی پترزبورگ تحویل داده شد و در نهایت به تیرباران محکوم شد.
محصولات مرتبط
معرفی کتاب ابله
قهرمان اصلی داستان پرنس لییو نیکلایویچ میشکین آخرین بازمانده از یک خاندان اصیل و کهن است.
پرنس در کودکی پدر خود را از دست میدهد و فرد بسیار گوشهگیری میشود که از حملات صرع رنج میبرد.
این حملات مکرر صرع او را به صورت نیمچه ابلهی درآورده است. یکی از دوستان ثروتمند پدرش تصمیم میگیرد پرنس را برای معالجه به سوییس نزد روانپزشکی بفرستد.
همین که پرنس احساس میکند حالش بهتر است و میتواند سفر کند، به دلیل نامهای که دریافت کرده است، تصمیم به بازگشت به روسیه میگیرد. در قطار همسفری پیدا میکند که بعدها ماجراهای بسیاری با او خواهد داشت اما در روسیه هیچ خویشاوندی ندارد به جز خانم ژنرال که نسبت بسیار دوری با او دارد. بنابراین تصمیم میگیرد نزد او برود. پرنس در یک زمان خاص نزد ژنرال و خانم ژنرال میرود و با شیرین زبانی میتواند روابط خوبی با آنها ایجاد کند.
قهرمان داستان پرنس میشکین است که مانند راسکولنیکف در مرکز داستان و بهمنزله محور اصلی و مفهوم روحانی رمان است. همه جا حاضر است و در همه ماجراها شرکت دارد و با جزءجزء داستان مربوط است. نویسنده او را بارها وصف و بر ویژگیهای شخصی او تاکید میکند. اشخاص داستان پیوسته از او حرف میزنند و بر او قاضی میشوند. محکومش میکنند یا بزرگش میدارند و او خود مدام پیش ما اعتراف میکند.
حال پرنس که سالها از روسیه دور بوده است، ناگهان وارد دنیای جدیدی میشود. دنیای آدمهای اشرافی که به پول و زیبایی بسیار توجه دارند. اما پرنس آنقدر پاک و ساده است که انگار از جنس دیگری است، داستایوسکی او را به عنوان نمونه یک مرد کامل و بااخلاق به ما معرفی میکند. کسی که در هر حال حقیقت را میگوید، همه را دوست دارد و به همه لطف و محبت میکند و حتی زمانی که پولدار هم میشود از بخشیدن پول خود دریغ نمیکند. مدام از این میترسد که نکند کسی را برنجاند و باعث ناراحتی کسی شود. احدی را قضاوت نمیکند و خلاصه بهترین خودش است. مسیح است. و همه در عین حال که او را تحسین میکنند و سخنانش را میپسندند او را ابله خطاب میکنند. پرنس مثل منشا نوری ناشناخته وارد دنیای تاریک و پر از فسادِ پترزبورگ میشود. درست مانند نوزادی که تازه به دنیا آمده باشد.
در قطار که نشسته بودم فکر میکردم «حالا میروم میان مردم. میدانم که از زندگی آدمها هیچ نمیدانم، ولی زندگی تازهای برایم شروع شده است.» تصمیم گرفتهام که کارم را با درستی و جدیت دنبال کنم. شاید حشرونشر با مردم برایم سختهکننده و مشکل باشد. قبل از همه چیز تصمیم دارم که با همه مودب و صادق باشم و لابد کسی از من بیش از این انتظاری نخواهد داشت. شاید اینجا هم خیال کنند طفلی بیش نیستم. خوب، بگذار خیال کنند، مگر همه، نمیدانم چرا، خیال نمیکنند ابلهام؟ در حقیقت هم زمانی بهقدری مریض بودم که به خلها بیشباهت نبودم. ولی وقتی خودم میفهمم که مردم خیال میکنند بیشعورم چطور میشود گفت که بیشعورم؟
در ادامه پرنس با ناستاسیا فیلیپوونا و آگلایا که زیبایی خارج از تصور دارند آشنا میشود و معتقد است زیبایی میتواند ناجی جهان باشد. ولی پرنس تنها سوسوی نور در این دنیای تاریک است و مخاطب پس از خواندن ماجراهای بسیار زیادی که پرنس از سر میگذارند متوجه نکتهای میشود که داستایوسکی قصد بیان آن را دارد.
نقد رمان ابله
همانطور که اشاره کردیم، پرنس آدم صاف و سادهای است که شما در هر حالی میتوانید اطمینان حاصل کنید که او حقیقت را به شما خواهد گفت و چیزی از پنهانکاری، دروغ، حرفهای کنایهآمیز و… نمیداند. وارد شدن پرنس به دنیای اشرافی و برخورد او با افراد طبقه بالای روسیه داستان رمان ابله است. جامعهای که پول و زیبایی در آن قدرت مطلق است و اگر شما این دو را نداشته باشید عملا هیچی نیستید.
پرنس از همان ابتدا نیرویی روشن در مقابلِ تاریکی است. ولی آیا به این نتیجه نمیرسیم که حقیقتا شر همیشه بر خیر پیروز میشود؟ چرا که همه در بطنشان لکههای سیاهی دارند و با آنها خو گرفتهاند؟ آیا تنها ابلهِ پاک داستان، که یکباره وسط این سیاهیها پرت شده است، حق ندارد به جنون برسد؟!
به اعتقاد من سوالی که داستایوسکی در این کتاب قصد دارد به آن پاسخ دهد این است که:
آیا افراد درستکار، با اخلاق و مسیحگونه میتوانند جامعهای را که غرق در ناآگاهی است و آدمهای آن فقط به پول و زیبایی توجه دارند نجات دهند؟
همه میدانیم که نقطه قوت داستایوسکی شخصیتپردازیاش است. در این کتاب او این توانایی را به سرحد خود میرساند! واقعا در حیرتم که چطور یک نویسنده میتواند درمورد یک موضوع واحد، از دید شخصیتهای متفاوت سخن بگوید و هربار گویی مسخ شود و به جلد دیگری وارد شود. داستایوسکی با جذابیتی خاص جلد هر انسان را برای خواننده باز میکند تا جنبههای وجودی و تاریکیهای درونش را رک و پوست کنده نشانش دهد.
رمان ابله را بخوانید، نه فقط برای اینکه یک رمان جذاب است، ابله را بخوانید که به یک سفر انسانشناسی رفته باشید و به این سوال فکر کنید که آیا سرنوشت یک جامعه میتواند به دست دیگری تغییر کند؟
ترجمه رمان ابله نیز یک ترجمه بسیار خوب و روان است و لذت کتاب را بیشتر میکند. با این حال شما میتوانید با مطالعه این مطلب بهترین ترجمه کتاب ابله را نیز شخصا انتخاب کنید.
در اینجا قسمتهایی از نقد کانستانتین ماچولسکی در انتهای رمان ابله آمده است را با هم مرور میکنیم:
در جنایت و مکافات درد وجدان در روح یک نفر متمرکز است که از نظام کهنه جهان بیرون جسته است، حال آنکه در ابله همه اشخاص داستان دستخوش این بحراناند و در این گرداب کشیده شدهاند و همه اهل جهانیاند که در سراشیب تباهی پیش میرود.
ما در این کتاب به جهان پول و میلیونرها و سرمایهداران و بازارمردان و رباخواران و ماجراجویان حریص وارد میشویم.
در ابله قدرت مهلک پول را بر روح آدمی میبینیم. همه اشخاص داستان دستخوش سوادی سودند.
هنر داستایفسکی در این است که بلندترین پروازهای خیال را با پشتوانه موشکافی واقعیات صورت واقعیت میبخشد. خیز او به بلندیهای خیال همیشه از گودال واقعیات روزانه آغاز میشود. داستانهای او به حد اشباع پر است از شرح حوادث روزانه.
پرنس میشکین جزو خیالپردازانی است که در آثار پیش از محکومیت و دوران اسارتگاه داستایفسکی نقشی دارند و بعد از تبعید قهرمانان یادداشتهای زیرزمین و جنایت و مکافات شدهاند. ما با منگی، خیالپردازی، گوشهگیری و خلگونگی آنها آشناییم. اما در ابله ویژگی تازهای به اینها افزوده شده است. پرنس نه تنها در احوال خود غور میکند بلکه میکوشد که شفا یابد. او به روسیه بازمیگردد تا وطنش را شناسد و با هموطنان خود درآمیزد و سرچشمههای زندگی را بازیابد و از این حیث با خیالپردازان پیش از خود تفاوت دارد.
بیوگرافی فئودور داستایوفسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستان ۱۸۳۹ نیز، خبر فوت پدرش به او رسید.داستایفسکی در سال ۱۸۴۳ با درجه ی افسری از دانشکده ی نظامی فارغ التحصیل شد و شغلی در اداره ی مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. او در زمستان ۱۸۴۵ رمان کوتاه بیچارگان را نوشت و از این طریق وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. یک جاسوس پلیس در این محفل رخنه کرده بود و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش می داد. از همین رو، پلیس مخفی در روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.داستایفسکی در آغاز سال ۱۸۷۳ سردبیر مجله ی «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. فئودور داستایفسکی در جشن سه روزه ی بزرگداشت پوشکین در پی سخنرانی اش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیاتش رسید و سرانجام در اوایل فوریه ی سال ۱۸۸۱ در اثر خون ریزی ریه درگذشت.
برگزیده جملات از متن رمان ابله
- یکی از اصول زندگیاش این بود که جایی که به مصلحت نیست خودنمایی نکند و حتی خاموش در گوشه بماند.
- مجازات اعدام به گناه آدمکشی، به مراتب وحشتناکتر از خود آدمکشی است. کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن به دست تبهکاران ندارد.
- حتی در کنج زندان هم میشود زندگی عمیق و پرشوری داشت.
- من پول میخواهم. میدانید اگر پول داشته باشم دیگر کسی مرا یک آدم عادی نمیشمارد. آن وقت من از هر جهت برجسته و غیر از دیگران میشوم. پول از این جهت از همهچیز حقیرتر و نفرتانگیزتر است که حتی آدم را صاحب ذوق میکند و تا دنیا دنیاست همین خواهد بود.
- همدردی بزرگترین و شاید یگانه قانون وجود برای تمامی بشریت است.
- یک انسان اصیل و باوجدان، یعنی انسانی که به حکم عقل سالم عمل کند، موظف است که حتی در مسائلی که در کتابهای قانون پیشبینی نشده باشد اصیل و باوجدان بماند و به همین علت است که بیترس از احتمال بیرون انداخته شدن، چنانکه الان تهدیدمان کردید، به اینجا آمدهایم، برای اینکه ما گدایی نمیکنیم، تقاضا نمیکنیم، حقمان را میخواهیم.
- ناگهان اشتیاق عجیبی احساس کرد که همه چیز را همین جا رها کند و خود به همانجایی برود که از آن آمده بود، و برود به جایی، هر چه دورتر بهتر، جایی دورافتاده و فورا برود، بیخداحافظی با کسی. احساس میکرد که اگر، ولو چند روز دیگر، آنجا بماند به داخل این دنیا کشیده میشود و بیبازگشت. و از این به بعد جز همین دنیا نصیبی نخواهد داشت. اما فکر نکرد و ده دقیقه که گذشت فورا تصمیم گفت که فرار از این دنیا «ناممکن» است و فرار از جبن است و مسائلی در پیش رو دارد که به هیچ روی حق ندارد از حل آنها شانه خالی کند یا دستکم تمام نیروهای خود را برای حل آنها به کار نگیرد.
- اطمینان داشته باشید که خوشبختی کریستف کلمب زمانی نبود که امریکا را کشف کرد بلکه زمانی خوشبخت بود که میکوشید آن را کشف کند.
- من یک تپانچه کوچک جیبی داشتم. آن را زمانی که هنوز بچه بودم، در آن سن مضحکی که آدم ناگهان به خواندن داستانهای دوئل و شبیخون دزدان علاقهمند میشود، خریده بودم. رویا میپرداختم که مرا به دوئل دعوت کردهاند و من با شجاعت و نجابت جلو تیر تپانچه حریف میایستم.
- ظرافت احساس و عزت نفس از دل آدم سرچشمه میگیرد و چیزی نیست که معلم رقص به کسی تعلیم بدهد.
- من اغلب حیرانم که آیا میشود انسان همه انسانها، همه همنوعانِ خود را دوست داشته باشد؟ البته نمیتواند. چنین چیزی طبیعی نیست. عشق انسان به دیگران، که نوعدوستی نامیده میشود، چیزی است ذهنی و تقریبا همیشه بر پایه خودپرستی استوار است. عشق آزاد از خودپسندی برای ما ممکن نیست.
- به عقیده من بهتر است آدم تلخکام باشد ولی بداند، تا اینکه خوشحال باشد و… فریبخورده.
- مقام رنج به همه کس داده نمیشود!
- همه چیز را نمیشود یکباره فهمید و تکامل را نمیشود از کمال شروع کرد.
- نمیفهمم چطور ممکن است از کنار درختی گذشت و از دیدن آن شیرینکام نشد! چطور میشود انسانی را دید و از دوست داشتن او احساس سعادت نکرد! وای که زبانم کوتاه است و بیان افکارم دشوار… وای که ما در هر قدم چه بسیار چیزهای زیبا میبینیم! به قدری زیبا که حتی نگونبختترین آدمها نمیتواند زیباییشان را بینند. کودکی را نگاه کنید، سپیده صبح را تماشا کنید، علفی را که رشد میکند و چشمانی که شما را مینگردند و پیام دوستی دارند ببینید…
- دیگر بسم است. به قدر کافی به ندای دلم گوش کردم. حالا دیگر باید به حکم عقل زندگی کرد.
دیدگاه خود را بنویسید