کایلا میداند سازوکار بلیت بخت آزمایی چطور است. همه می دانند. به محض بالغ شدن وقتش میشود که جلوی آن دستگاه بایستی اگر بلیت سفید نصیبت شد که سزاواری مادر شوی و خانواده داشته باشی اما اگر بلیتت آبی شد تراشه ای در بدنت کار میگذارند و تو دیگر مادر نخواهی شد.
کایلا از این که حق بر بدنش را یک بلیت از او گرفته از این که حکومت حکم بر مادر بودن یا نبودن او صادر کرده در آستانه ی جنون است. او میخواهد بندها را بدرد و آن تراشه را بکند تا خود انتخاب کند. اما در این پادآرمان شهر بی روح و سیمانی چشم های همیشه ناظر رهایش نخواهند کرد...
«در این زمان پادآرمان شهری زن و حق بر تن و انتخابش را از او سلب کرده اند. سوفی مکینتاش زمانی خلق کرده از همان جنس که مارگارت اتوود در سرگذشت ندیمه ساخته بود. اما اینجا همه چیز حول محور زن میچرخد حول محور حق مادری»
◼ گاردین
نثر مکینتاش گویا و زیرکانه است همراه با خرد و فراستی که خواننده را از لحظاتی میخکوب کننده به پایانی بی نقص هدایت میکند بلیت آبی چیزی جدید به مجموعه سنتهای پادآرمان شهرهایی می افزاید که نظیرش را در سرگذشت ندیمه ی اتوود یا ۱۹۸۴ اورول دیده ایم.
◼ نیویورک تایمز
دیدگاه خود را بنویسید