زندگی من یکی از آثار معروف چخوف می باشد که در بخشی از کتاب می خوانیم:من بیرون نمیآمدم، پشت میز او پهلوی گنجه کتابش مینشستم، گنجهای که پر از کتابهای روستایی بود، کتابهایی که آنقدر در نظرش عزیز بود و حالا بیحال افتاده با حالتی غمزده به من مینگریستند. ساعتهای متمادی که زنگ هفت و هشت و نه زده میشد و شبهای پاییزی با سیاهی خود پشت پنجرهها را قیرگون میساخت. به دستکشهای کهنه یا قلمی که او در دست میگرفت و به قیچی کوچکش نگاه میکردم. هیچ کاری نمیکردم و بهخوبی میفهمیدم که کارهای سابق من مانند شخم زمین یا درو تنها بهخاطر خوشامد او بوده است. اگر او مرا مأمور کندن چاه گودی میکرد که تا پهلویم را آب بگیرد، بیچون و چرا آن کار را میکردم. حالا که او در کنارم نبود، ..
دیدگاه خود را بنویسید