کتاب بلندی های بادگیر، داستان پرشور و طوفانی عشق جنون آمیز و به نوعی شیطانی میان کاترین ارنشاو و هیثکلیف است. هیثکلیف، کودکی سرراهی بود که پدر کاترین، او را به فرزندی پذیرفت. پس از مرگ آقای ارنشاو، هیثکلیف توسط برادر کاترین، هیندلی، مورد آزار و تحقیر قرار می گرفت؛ او با فکر این که عشقش به کاترین، کاملا یک طرفه است، بلندی های بادگیر را ترک می کند و سال ها بعد در هیبت مردی ثروتمند و باوقار بازمی گردد. او با این هدف به خانه ی سابقش بازگشته که انتقام سختی از عاملین بدبختی های گذشته اش بگیرد. اتفاقات داستان، پر از آشوب و گهگاهی خشونت آمیز هستند، اما ساختار پیچیده، توصیفات هنرمندانه از شخصیت ها و تخیلات و تصویرسازی های شاعرانه ، این اثر را به رمانی منحصربه فرد و شاهکاری در طول تاریخ ادبیات انگلیس بدل کرده است. کتاب بلندی های بادگیر، به خاطر به تصویر کشیدن پیچیدگی ها و آشفتگی های ذهنی شخصیت ها و نقد هنجارها و ارزش های جامعه ی ویکتوریایی با توجهی ویژه به مسائلی چون تزویر در دین، اخلاقیات، طبقه های اجتماعی و برابری جنسیتی، تأثیر شگرفی بر اذهان عمومی گذاشت.
محصولات مرتبط
نقد و بررسی کتاب بلندیهای بادگیر نوشته امیلی برونته
امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که «بلندی های بادگیر» را به زبان ساده روزگار خود نوشته است، اما رگه های رمانتیسم و سنت داستان نویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است. به طوری که بعضی از نقادان این اثر را«گوتیک» هم خوانده اند. به هر حال این رمان درباره عشقی ست قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارق العاده، بی همتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبه اش نمی کاهد. (مقدمه مترجم آقای رضایی بر رمان-با تلخیص-)
راوی رمان بلندی های بادگیر، زنی ست که ماجراهای عجیب و شورانگیزی از عشق در دو خانواده را شرح می دهد. در ابتدای داستان آمده است: «سال 1801 است، تازه از دیدن صاحب خانه ام بازگشته ام؛ همسایه گوشه گیری که با او مشکل خواهم داشت. البته اینجا منطقه قشنگی است... بهشت آدم های گوشه گیر است. و من و آقای هیتکلیف هم الحق زوج مناسبی هستیم برای تقسیم کردن این خلوت بین خودمان صفحه13»
برای فهم روح و مضمون اصلی داستان ابتدا لازم است شرح مختصری از قصه ارائه کنیم:
کسی که خانه آقای هیتکلیف را اجاره کرده است، فردی ست به نام لاکوود. و او شنونده داستان طولانی ساکنان دو خانه ای است که اکنون به هیتکلیف تعلق دارد؛ یعنی امارت وادرینگ هایتس و تراشکراس گرینج. اِلِن خدمتکار قدیمی صاحبان خانه وادرینگ هایتس -که در فارسی به بلندی های بادگیر ترجمه شده است- تمام روایت ها را برای آقای لاکوود بر عهده دارد.
مترجم کتاب در انتهای رمان، جدول خویشاوندی و به اصطلاح شجره نامه این دو خانواده را که ماجراهای بسیار دارند، رسم کرده که به کمک خواننده خواهد آمد. خصوصاً که شخصیت های داستان اسامی مشابهی هم دارند. در میان چند زوج و چند عشق و ماجراهای متنوع این داستان، کاترین و هیتکلیف شخصیت های اصلی رمان هستند، که داستان حول محور عشق سوزان و عجیب این دو می گذرد.
لاکوود از روی کنجکاوی به سراغ اتاق های متعدد و بلااستفاده خانه آقای هیتکلیف می رود و چند دست نوشته از کاترین پیدا می کند که در آن نوشته:«طفلکی هیتکلیف! هیندلی به او می گوید ولگرد، اجازه نمی دهد پیش ما بنشیند و با ما غذا بخورد. می گوید من و هیتکلیف نباید با هم بازی کنیم تهدید کرده که اگر از دستوراتش سرپیچی کنیم ما را از خانه بیرون می کند...» لاکوود مشغول خواندن نامه ها و یادداشت های کودکی کاترین می شود و همان شب روح کاترین به سراغش می آید:
«وحشت این کابوس تمام وجودم را گرفت. خواستم دستم را عقب بکشم، اما آن دست چسبیده بود به دستم و ول نمی کرد و صدای محزونی با ناله گفت: بگذار بیایم تو... پرسیدم که هستی؟ گفت: کاترین لینتن...مچ دستش را کشیدم به شیشه شکسته و آنقدر کشیدم عقب و جلو که خون راه افتاد و رخت خوابم از خون خیس شد... صفحه41»
و بعد آقای لاکوود پای صحبت های الن دین می نشیند که برای او تعریف می کند روزی آقای ارنشا مالک وادرینگ هایتس پسرکی سیاه و ژولیده را از لندن به خانه می آورد. او همان هیتکلیف بوده و ماجرا از همین آمدن هیتکلیف شروع می شود.
او کسی را نداشته وکاترین با او همبازی می شود، ولی هیندلی از او متنفر است. بعد از مرگ اِرنشا امارت به هیندلی می رسد و هیتکلیف هم برای مدت سه سال از آنجا فرار می کند. کاترین و هیتکلیف دلباخته هم بوده اند، اما در غیاب او کاترین با پسر مالک تراشکراس گرینج یعنی ادگار ازدواج می کند. هیتکلیف پس از بازگشت در پی انتقام است. او هیندلی را که قمارباز و دائم الخمر است، در اختیار می گیرد، پسرش هیرتن را بزرگ می کند و از او یک کارگر زمخت و بی سواد می سازد. علاوه بر اینکه بعد از مرگ هیندلی ملک او را صاحب می شود. او برای زجر دادن کاترین-که از او رنجیده بود- با الیزابت خواهر ادگار ازدواج می کند. کاترین هنگام به دنیا آوردن دخترش می میرد و دخترش هم کاترین نامیده می شود.
هیتکلیف هنوز از این خانواده ها رنجیده است و هنوز در پی انتقام است؛ پس کاترین جوان را مجبور می کند با پسر مریضش یعنی لینتن ازدواج کند؛ لینتن می میرد و الیزابت هم در سفر از دنیا می رود. هیتکلیف او را هم رنج می دهد. هیتکلیف صاحب دو امارت می شود چون هم تنها وارث ادگار و کاترین یعنی کاترین جوان و هم تنها وارث هیندلی یعنی هیرتن را در چنگ خود دارد. نهایتاً کاترین با هیرتن ازدواج می کند و پس از سال ها شادی به وادرینگ هایتس باز می گردد. این تمام ماجرایی است که در این رمان چهارصد صفحه ای رخ می دهد و اِلِن دِین خدمتکار برای لاکوود تعریف می کند.
یعنی شخصیتی به نام هیتکلیف تماماً در حال انتقام است. اما روشن است که این نمی تواند مضمون اصلی باشد و باید به دنبال انگیزه اصلی هیتکلیف و آن دلیل مهم رمان گشت که باعث این همه نفرت و رنج و عذاب می شود. خواننده در تمام رمان شاهد رفتار خشن، بی مهابا و ستمگرانه هیتکلیف است نسبت به هر کسی که در اطرافش قرار می گیرد. او هیچ کس را دوست ندارد، برای هیچ کس احترامی قائل نیست و دائماً همه را رنج می دهد، اما چرا؟
باز می گردیم به گذشته هیتکلیف؛ او پسر بچه ای بی پناه و بی کس و کار بوده که ارباب ملکی در منطقه ای خوش آب و هوا در انگلستان او را به خانه می آورد. اما هیتکلیف از همان کودکی با رفتار خشن و تحقیرآمیز آقازاده ها مواجه بوده و همین نفرت و کینه را در دلش جای می دهد. همانطور که رضایی مترجم زبردست این رمان در مقدمه هم اشاره کرده اند:«رگه های رمانتیسم و سنت داستان نویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است...»
باز هم خواننده نمی تواند بپذیرد این همه نفرت و رفتار خشونت بار را؛ جز یک عامل مهم که آن هم «عشق» است. و همین عشق، فضایی خیالی و جادویی آفریده است. هیتکلیف دیوانه وار عاشق کاترین است و همه چیز را در وجود او می بیند. هر چند کاترین در مواقعی با او نامهربان است و عاقبت هم همسر او نمی شود، اما عشق سوزان کاترین و نرسیدن به او باعث جنون هیتکلیف و قربانی کردن تمام افراد خانواده می شود و تملک دو امارت هم خوی خشن هیتکلیف را آرام نمی کند.
امیلی برونته در این رمان قدرت عشق را نشان می دهد. و این چکیده اصلی رمان است. شوریدگی و شیدایی مجنون وار هیتکلیف و کاترین در صحنه ای از رمان که کاترین بیمار است و هیتکلیف به بالینش می آید، داستان را از حالت رئال خارج کرده و به صورت افسانه در می آورد. در حقیقت همین نگاه برونته به مقوله عشق که موهبتی فرح بخش و شوری سرزنده کننده و در عین حال بی رحم و سوزان و نابود کننده است، باعث جاودانگی و موفقیت اثرش شده است. داستان که به پایان می رسد خواننده متوجه ابتدای رمان هم می شود؛ وقتی هیتکلیف را شناخت می فهمد چرا زمانی که لاکوود روح کاترین را دیده بود هیتکلیف آنطور با سوز و اشک و آه از کاترین خواسته بود که دوباره به دیدنش بیاید:
«[هیتکلیف] رفت روی تخت...و در همان حال زد زیر گریه سوزناکی که بند نمی آمد. هق هق کنان گفت: «بیا اینجا! کاتی! بیا اوه بیا...یکبار دیگر...عزیز دلم! این بار صدایم را بشنو! کاترین! همین دفعه. صفحه 45»
درحقیقت این رمان، قدرت عظیم عشق و تبعات غیرقابل باور آن را به زیبایی ترسیم کرده است.
بیوگرافی امیلی برونته
امیلی برونته در 30 ژوییه 1818 در شمال انگلستان به دنیا آمد. پدرش کشیشی ایرلندی بود. امیلی خواهر کوچکتر شارلوت برونته (1816-1855) و خواهر بزرگتر آن برونته (1820-1849)بود. که آنها نیز امروزه از بزرگترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می آیند. در سال 1846 کتاب شعرهای شارلوت، امیلی و آن برونته با اسامی مستعار کِرِر،الیس و اکتن بِل منتشر شد. این کتاب نه فروش رفت و نه سر و صدایی به پا کرد. رمان «بلندی های بادگیر» در سال 1847 منتشر شد، اما با استقبال فوری خوانندگان رو به رو نشد.
یکسال بعد 1848 امیلی برونته بر اثر بیماری سل از دنیا رفت. بعد از انتشار موفقیت آمیز «جِین اِیر» اثر شارلوت برونته در تابستان 1847، «بلندی های بادگیر» در زمستان همان سال منتشر شد که بعدها کارشناسان و نقادان آن را یکی از بهترین رمان ها در تاریخ ادبیات انگلیسی به شمار آوردند. این کتاب در کنار «جِین اِیر» از قله های داستان نویسی است. بیش از 150 سال است که خوانندگان بیشماری در نقاط مختلف جهان آن را می خوانند. انواع نقدها درباره اش نوشته اند و آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی براساس آن ساخته اند. امیلی برونته برخلاف شارلوت برونته که چهار رمان نوشته- و آن برونته -که دو رمان نوشته- فقط همین رمان بلندی های بادگیر را نوشته است. و ما انتشار همین یک رمان را هم شاید مدیون شارلوت برونته باشیم که نوشته امیلی را پسندید و با پیگیری خود آن را به چاپ رساند.
دیدگاه خود را بنویسید