معرفی کتاب معمای هویدا اثر عباس میلانی ؛ کتاب «معمای هویدا» اگر چه حول محور زندگی امیرعباس هویدا به رشته تحریر درآمده و سعی دارد زوایای گوناگون افکار، رفتار و اعمال شخصی را که حدود ۱۳ سال بر کرسی نخستوزیری رژیم پهلوی تکیه زده بود، آشکار سازد، اما در خلال این بازکاوی، بیش از همه به تشریح و تبیین مختصات ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دوران پنجاه ساله حاکمیت پهلویها بر ایران پرداخته میشود و به این ترتیب، کتاب حاضر بیش از آن که به کار حل «معمای هویدا» آید، میتواند در جهت بازشناسی ماهیت رژیم پهلوی مورد بهرهبرداری قرار گیرد. البته ذکر این مسئله، بدان معنا نیست که این کتاب نگاهی بینقص و نقصان به آن دوران داشته و برحذر از پارهای حب و بغضها نگاشته شده است، اما با این همه، خواننده با تأمل و دقیق در محتوای آن، میتواند به نکات جالب و آموزندهای دست یابد.
کتاب «معمای هویدا» اگر چه حول محور زندگی امیرعباس هویدا به رشته تحریر درآمده و سعی دارد زوایای گوناگون افکار، رفتار و اعمال شخصی را که حدود ۱۳ سال بر کرسی نخستوزیری رژیم پهلوی تکیه زده بود، آشکار سازد، اما در خلال این بازکاوی، بیش از همه به تشریح و تبیین مختصات ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دوران پنجاه ساله حاکمیت پهلویها بر ایران پرداخته میشود و به این ترتیب، کتاب حاضر بیش از آن که به کار حل «معمای هویدا» آید، میتواند در جهت بازشناسی ماهیت رژیم پهلوی مورد بهرهبرداری قرار گیرد. البته ذکر این مسئله، بدان معنا نیست که این کتاب نگاهی بینقص و نقصان به آن دوران داشته و برحذر از پارهای حب و بغضها نگاشته شده است، اما با این همه، خواننده با تأمل و دقیق در محتوای آن، میتواند به نکات جالب و آموزندهای دست یابد.
اشارات دکتر عباس میلانی به برخی رفتارها و ویژگیهای شاه و هویدا ازجمله مکالمه به زبان فرانسه یا انگلیسی با یکدیگر، همان گونه که در متن کتاب نیز مورد تأکید قرار گرفته، حاکی از بیریشه بودن این دو مقام کلیدی رژیم سلطنتی در سرزمین و جامعهای است که داعیه حکومت بر آن را دارند. وضوح این نکته در کتاب «معمای هویدا» به حدی است که کاملاً جلب توجه میکند، بویژه هنگامی که نویسنده به شرح شیفتگی هویدا نسبت به سرزمینی بیگانه یعنی فرانسه میپردازد، عمق این بیریشگی و از خود بیگانگی بهتر نمایان میشود. در حقیقت فکر و روح هویدا در تسخیر فرهنگ غربی است و از فرهنگ و اندیشه ایرانی نمیتوان نزد وی سراغ گرفت. بر همین اساس، ایران به عنوان «وطن» نیز در ساختار فکری و روانی هویدا- ایضاً شاه – جایگاهی ندارد. البته نویسنده برای بیان این ویژگی شاه و نخستوزیر، آنها را به «جهان وطنی» بودن، موصوف ساخته است که در خوشبینانهترین حالت، باید این را حاکی از غمض عین بیش از حد نویسنده نسبت به هویت آنها دانست.
اصولاً بر اساس مندرجات این کتاب، هویدا صرفاً فردی بیگانه با فرهنگ و جامعه خویش نیست، بلکه ریشههای کینه و عداوت با اسلام، به عنوان فرهنگ ایرانیان، و مسلمانان به عنوان ملت ساکن در ایران، از همان دوران جوانی در وجودش پا گرفته و رشد کرده است. علاقه شدید وی به کتابهای «ضد دین» و گروههای «ضد مسلمان» و حمایت وی از اشغال سرزمین فلسطین توسط صهیونیستها، از جمله خصائصی است که تمامی دوران جوانی وی را پر کرده و سپس با چنین انبانی از تمایلات و گرایشها، هویدا راهی اروپا میشود تا مراحل تکمیلی باورهایش را در این مسیر طی کند. این که ارتباط و پیوند ارگانیک هویدا با صهیونیسم تا چه حد شکل میگیرد و ادامه مییابد، موضوعی است که در بین نویسندگان مختلف، محل مناقشه است، اما همان گونه که دکتر میلانی نیز خاطرنشان ساخته است درباره فراماسون بودن وی هیچ تردیدی در میان نیست. به هر حال، آنچه مسلم است این که با توجه به ساختار فرهنگی ـ روانی هویدا، وی از قابلیتهای ویژهای برای پیش رفتن در این مسیر برخوردار بوده است.
هویدا با چنین خصوصیات و قابلیتهایی، به کشور باز میگردد و کار خود را در وزارت امور خارجه آغاز میکند تا زمانی که به نخستوزیری منصوب میشود. بیتردید دوران سیزده ساله نخستوزیری هویدا را باید یکی از مقاطع مهم در تاریخ کشورمان به حساب آورد، چرا که در این دوران ضمن خشکانده شدن ریشهها و زمینههای کشاورزی و اقتصاد ملی در ایران، شاهد پاگیری صنعتی وابسته و مونتاژ، فروش بیسابقه نفت و صرف درآمدهای ارزی کشور در مسیر خرید تجهیزات و تسلیحات نظامی از غرب و بویژه آمریکا، اوجگیری فساد درباریان و مقامات ارشد دولتی، تحکیم و تشدید پایههای استبداد و سرکوب و در مجموع حرکت شتابنده کشور به سوی وابستگی همه جانبه به آمریکا و صهیونیسم هستیم. براستی نقش هویدا در شکلگیری و پیشرفت چنین جریانی چه بوده است؟ آیا وی به عنوان رئیس دولت، وظایف اجرایی چنین پروژهای را بر عهده داشته یا آن که به عنوان فردی شیفته و مفتون دنیای مغرب زمین، و دشمنی کینهتوز با اسلام و مسلمانان، مسئولیت رهبری سیاسی و فرهنگی نیروهای حاضر در این پروژهرا بر دوش میکشیده و یا صرفاً نقش یک عنصر خنثی، ساکت و مقهور قدرت شاه را باید برای او قائل بود؟
به نظر میرسد تمامی تلاش نویسنده کتاب «معمای هویدا» بر آن است تا به اثبات نقش اخیر برای هویدا نایل آید. در این کتاب اگرچه از هویدا به عنوان فردی که به تعبیر تلویحی خودش، «معتاد قدرت» بود یا با پذیرش دبیرکلی حزب رستاخیز، به «حضیض اخلاقی» سقوط کرد، یاد شده و به طور کلی در همین زمینهها نیز گوشهها و کنایههایی در جای جای کتاب به وی زده میشود، اما در مقابل، با تکرار این مسئله که حداکثر گناه او، سکوت در برابر برنامهها و اقدامات شاه به بهای استمرار حضور در مقام نخستوزیری آن هم صرفاً به دلیل حب جاه و مقام یا به تعبیر دیگر «اعتیاد پیدا کردن به قدرت» بوده، وی از یک اتهام بزرگ و سنگین، یعنی ایفای نقش فعال در سقوط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور طی دوران ۱۳ ساله نخستوزیریاش، تبرئه میشود. به این ترتیب دو هدف مهم و اساسی حاصل میگردد. نخستآن که اعدام وی، بکلی وجاهت قانونی و اخلاقی خود را از دست میدهد و به عنوان نقطهای منفی در اذهان مخاطبان نقش میبندد و دوم این که در کشاکشهای سیاسی میان مقامات و خاندانهای رژیم گذشته که اینک هر یک سعی دارند در چارچوب خاطرهنویسی یا ارائه تحلیلهای سیاسی، گناه سقوط و اضمحلال نظام شاهنشاهی را به گردن دیگری بیندازند، یک امتیاز مثبت به نفع هویدا ثبت شود. اما براستی این مسائل تا چه حد از دیدگاه یک خواننده نقاد میتواند مورد پذیرش قرار گیرد؟
باید انصاف داد و اذعان داشت که دکتر میلانی در کتاب «معمای هویدا» نکات و اشارات تاریخی مهمی آورده است که میتوانند مورد استفاده خوانندگان برای کند و کاو در تاریخ ایران و دستیابی به حقیقت، قرار گیرند. براساس مندرجات کتاب اگر آغاز همکاری هویدا با حسنعلی منصور را در «کانون مترقی» ـ به عنوان یک تشکل سیاسی کاملاً آمریکایی ـ یک مقطع مهم در فعالیتهای سیاسی هویدا به شمار آوریم و اگر میزان دخالت و تسلط ایالات متحده در امور داخلی ایران را بعد از کودتای ۳۲ در نظر داشته باشیم و اگر حساسیت کاخ سفید را در انتخاب نخستوزیر، وزرا و حتی نمایندگان مجلس و استانداران و گاه برخی فرمانداران از یاد نبرده باشیم، آن گاه نمیتوان چنین پنداشت که روی کار آمدن هویدا و مهمتر از آن، استمرار حضور او در پست نخستوزیری به مدت ۱۳ سال، امری بدون توافق و رضایت کاخ سفید بوده است. از طرفی، روابط ویژه هویدا و «لوییلوبرانی» نماینده رژیم صهیونیستی در ایران، واقعیت دیگری است که در این کتاب مورد تأکید قرار گرفته است. بعلاوه مادر شاه؛ «تاجالملوک» نیز در خاطرات خود به این نکته اشاره دارد که «محمدرضا میگفت او عضو یک سازمان قوی و مربوط به یهودیها بوده است. من اسم این سازمان را نمیدانم اما همین سازمان بود که مملکت اسرائیل را درست کرد.» (ملکه پهلوی، ص ۴۰۲) لذا میتوان با توجه به تعلق خاطر دیرینه هویدا به صهیونیستها از زمان نوجوانی و حضور در بیروت، به عمق پیوند وی و صهیونیسم نیز پی برد. آیا با چنین اوصاف و واقعیاتی که در کتاب «معمای هویدا» و دیگر مستندات تاریخی وجود دارد، میتوان پذیرفت که هویدا، صرفاً نقشی حاشیهای و نمایشی در رژیم پهلوی بر عهده داشته است؟
از طرفی روابط ویژه، مستحکم و مستمر هویدا با پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک و مسئول سرکوب حرکتهای ضد استبدادی داخلی، نه تنها هرگونه شائبهای را مبنی بر بیاطلاعی هویدا از ماهیت عملکردهای ساواک، از بین میبرد بلکه مشخص میسازد که وی به عنوان نخستوزیر، بر کار یکی از سازمانهای تابعه خود نظارت کامل داشته و چارهای جز پذیرش مسئولیت جنایات این سازمان ندارد. این واقعیت به حدی روشن است که نویسنده «معمای هویدا» نیز برائت جویی هویدا را از اعمال ساواک در دادگاه انقلاب امری ناپذیرفتنی میشمارد.
بنابراین هنگامی که ساختار کلی کتاب «معمای هویدا» را مورد لحاظ قرار دهیم، نوعی تناقض درونی یا به عبارت دیگر کشاکش میان «واقعیات تاریخی» و «تمایلات درونی» نویسنده در آن مشاهده میشود. اگر از جزئیات به خاطر پرهیز از اطاله کلام بگذریم، در یک نگاه کلی، کتاب «معمای هویدا» با لحن رمان گونه آن، با صحنهای کاملاً عاطفی آغاز میشود. در این صحنه، هویدا که حساب خود را پاک میداند، خویشتن را داوطلبانه تسلیم کرده است تا در دادگاهی عادلانه محاکمه شود و لابد با دریافت حکم برائت از آن، به خوشی زندگی را پیبگیرد. اما اینک در گوشه اتاقی سرد با وضعی آشفته به سر میبرد. همه چیز در اطراف او سیاه و خشن و بیرحم است. نه تنها دادستان انقلاب که «هیئتی خوفانگیز» دارد بلکه حتی خبرنگاری فرانسوی به نام اکرانت که از «سرزمین نور» راهی این وادی شده نیز معلوم نیست چرا سر ناساگاری با هویدا دارد و «به آلت فعل توجیه ترور انقلابی» مبدل شده است. صحنهای که این چنین ساخته میشود و تصویری که از هویدای خوشدل، اما اسیر در چنگال «خشونت» ارائه میگردد، به حدی رقتآور است که در ابتدای کار، «مظلومیت» هویدا را در ذهن خواننده حک میکند و نوعی حس همدردی با وی را برمیانگیزد. آن گاه در فصل دوم تا سیزدهم کتاب، به بیان سیر زندگی سیاسی و شخصی هویدا پرداخته شده و سپس در فصل چهاردهم، هویدا به عنوان یک «قربانی» تصویر میگردد که در فصل بعد به دست «قاضی انقلاب» سپرده میشود. در این فصل مجدداً تصویری سیاه از فضای دادگاه با قلمی که بوضوح گرایش به رماننویسی پیدا کرده است، عاطفهها را بر میانگیزد و آنگاه در آخرین فصل، هویدا در «دریاچه یخ زده کاکیتوس» یا «نهمین حلقه دوزخ دانته» اعدام میشود. پس از مرگ نیز در چهره او «آرامش و سکونی غریب و حتی تکاندهنده به چشم میخورد.»
به این ترتیب ملاحظه میگردد که اگرچه نویسنده، حقایق تاریخی زیادی را درباره هویدا بیان داشته – و البته از گفتن بسیاری دیگر نیز طفره رفته است – و حتی خود وی نیز بارها در این کتاب، هویدا را حداقل به دلیل عدم استعفا یا مقابله با برنامههای شاه، محکوم ساخته، اما در عین حال حداکثر توان قلمی خود را برای برانگیختن حس همدردی خواننده با وی به کار گرفته است. البته در این زمینه، نویسنده بسیار تلاش کرده تا از کم و زیادهای دادگاه تشکیل شده توسط آقای خلخالی برای محاکمه هویدا نیز کمال بهرهبرداری را به عمل آورد. آن چه که از اسناد و روایتهای منتشر شده بر میآید، ابراهیم یزدی به پشتوانه گفتههای آیت الله خمینی تلاش برای نجات دادن هویدا از خطر اعدام را در آخرین روزها ادامه داد، اما حاکم شرع دادگاههای انقلاب نیز در روایت خواندنیاش نشان میدهد که در خنثی کردن این تلاشها چه انگیزهای داشته و چگونه پس از محاکمه هویدا در زندان قصر، درهای زندان را روی خبرنگاران میبندد و سیمهای تلفن را قطع میکند تا مانع به نتیجه رسیدن تلاشها برای نجات جان هویدا شود. “پس از اعدام من داخل زندان آمدم. افراد مسئول از جمله نراقی به من گفتند چه باید بکنیم؟ گفتم درباره چه چیزی و چه کسی صحبت میکنید؟ گفتند درباره هویدا. گفتم کار او تمام است. هویدایی دیگر در عالم وجود ندارد.”
دیدگاه خود را بنویسید