کتاب یک زندگی یک ترانه یک رقص (اشو) : کتاب حاضر یکی دیگر از آثار اوشو ملقب به آچاریا راجنیش و باگوان شری راجنیش (اُشو) عارف، فیلسوف، گورو، استاد دانشگاه هندی، و رهبر جنبش راجنیش است که شامل مجموعه سخنان و تعالیم اوشو است .
خلاصه رمان یک زندگی، یک ترانه، یک رقص
دوستی می تواند از دو نوع باشد. یکی آن گونه دوستی که شما در آن محبت گدایی می کنید و دیگری نیز گداست. طبیعتا دو گدا نمی توانند به یکدیگرکمک کنند. به زودی خواهند دید که گدایی کردنشان از یک گدا نیاز را دو برابر کرده یا تکثیر می کند. در عوض یک گدا، حالا دو گدا وجود دارد. و اگر بدبختانه آنها نیز بچه هایی داشته باشند، آنگاه یک شرکت کامل گدایان وجود خواهد داشت که مدام اعضایش در حال مطالبه اند و هیچ کس هم چیزی برای دادن ندارد.
بخشیدن، شما را بدبخت نمی کند. در واقع هر چه بیشتر از دست بدهید، از چشمه هایی که از وجودشان آگاه نبودید، آبهای تازه تری جاری می شوند. آن هنگام که شما زیاد بدانید، زیاد بخوانید، یک روز ناگهان از پوچی تمامی دانسته هایتان آگاه می شوید، در می یابید که این دانش نیست. این قرضی است. دیگران هم می توانند این دانش را بشناسند، شما صرفا آن را جمع کرده اید. فقط جمع کردن زباله از درهای دیگر است، قرضی و مرده.
اوشو از جمله سرگشتگانی بود که در میانه جوانی به سال 1953 آن هنگام که 21 بهار بیشتر از عمر وی سپری نگشته بود روشنی یافت و نور اشراق در دلش تابیدن گرفت و زان پس همه جد و جهدش بر آن شد تا آنچه را که یافته با دیگران سهیم شود. در پی برآوردم این اشتیاق در میانه دهه 1960 که او را پایه استادی دانشگاه جبال پور بخشیده بودند،سفری را به سرتاسر زادگاهش یعنی همان هند افسانه ای آغاز کرد و فن "مراقبه پویا" یا همان "دینامیک مدیتیشن" ره آورد او از این سفر بود.در خلال این دوران و در سخنانی که برای نوآمدگان و راهجویان ایراد میکرد از آیین ها و باور های دیرینه سالی که سخت در اندیشه هندیان ریشه داشت خرده گرفت و تازیانه نکوهش خود را بر سامانه باور های دروغین برگشود. در اوایل دهه 1970 مردمان را با مشربی که "نئو سانیاسین" اش نام نهاده بود آشنا کردو هزاران نفر از همه عالم به گرد او در پویا در آمدند تا سخنانش را بشنوند و آموزه هایش را فرا راه خویش کنند.
اشو خود را بسان پلی میدانست که میان درک خاور زمینیان از مراقبه و تمنای غربیان در عمل گرایی و دست یاری دادن به خویشتن فراز گشته بود. بینشی تازه که آمیزه ای از وجدو جذبه درون گرای گوتامه بودا و کشف لذتها و شور دنیای بیرونی زوربا را یکجا و در خود داشت.به دیری به زاویه نشستن و چشم فرو بستن از دنیا وگوشه عزلت طلبیدن در مرام او جایی نداشت.بل به تمام خواستار آن بود تا از مراقبه و مدیتیشن راهی به همه اعمال روزانه آدمیان گشاده کندو معنویت روان را از میانه آن طلب کرده بود.سخن را با کلامی از او که به سال 1990 جهان را ترک گفت به پایان میبریم:
"هرچه ظلمت و تاریکی ژرف تر باشد روشنایی سپیده دمان آشکارتر است و هر اندازه کابوس خواب زندگی را مهیب تر بیابی، لحظه بیداری ات نزدیکتر"
دیدگاه خود را بنویسید