عشق سالهای وبا (Love in the Time of Cholera) شاهکاری است از گابریل گارسیا مارکز نویسنده ی رمان «صد سال تنهایی»،مارکز در این رمان داستان عشقی نافرجام را روایت می کند؛ عشقی آن چنان پرشور که تمام رقبا را به زانو درمی آورد و محدود به زمان نیست.بسیاری از منتقدان "عشق سال های وبا" مارکز را به همراه کتاب "صد سال تنهایی" بهترین اثر وی می دانند.کتاب عشق سالهای وبا یکی از عاشقانه های معروف جهان رمان است. فلورنتینو، جوانی لاغر اندام و نحیف از خانواده ای متوسط است. او فرزند نامشروع مردی است که صاحب یک شرکت کشتیرانی است. او در کودکی پدرش را از دست داده است و با مادرش که مغازه ای خرازی دارد زندگی می کند. در جوانی در تلگرافخانه مشغول کار می شود و وقتی برای رساندن یک تلگراف به خانه ای وارد می شود، با دیدن دختر خانواده (فرمینا) عاشق او می شود. فرمینا که مادرش را در کودکی از دست داده است با پدرش زندگی می کند و…. عشق سالهای وبا در ایران توسط بسیاری ترجمه شده است اما همچنان بهترین و کاملترین ترجمه متعلق به ترجمه خانم مهناز سیف طلوعی است .
محصولات مرتبط
بخش هایی از متن کتاب عشق سالهای وبا
اگر به موقع ملتفت شده بودند که حذر کردن از فجایع مهم زندگی زناشویی خیلی آسانتر از آزارهای کوچک زندگی روزانه است، ممکن بود زندگی برای هر دوی آنها آسانتر شود ولی تنها چیزی که یاد گرفته بودند این بود که عقل موقعی به سراغ آدم میآید که دیگر خیلی دیر شده است.
ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سالهای سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی میکرد. سایهای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.
در هشتاد و یک سالگی هنوز عقلش میرسید که فقط با چند نخ نازک و پوسیده با این جهان پیوند دارد، نخهایی که ممکن بود بدون هیچ گونه احساس درد پاره شوند. خیلی ساده، با یک غلت زدن عوضی در هنگام خواب. تمام سعی و کوشش خود را به کار میبرد تا آن نخها پاره نشوند چون میترسید که در ظلمت مرگ، خدا را جلوی چشم خود نبیند.
مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانیها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند.
فلورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه مینوشت. نامهای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی میکرد نامههایش بیشتر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقهاش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد میرسیدند، شباهت پیدا کنند، نامهها طولانیتر و دیوانهوارتر میشدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او میشد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروسها را می شنید به طرف او فریاد میکشید: «داری عقلت را از دست میدهی، مغزت معیوب میشود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.»
شیدا عظیمی
من تمام ترجمه های کتاب رو خوندم و این کتاب رو بیشتر از صدسال تنهایی دوست دارم. بیشتر ترجمه های این کتاب سانسور شده و تنها ترجمه ای که سانسور نداشت مربوط به خانم سیف طلوعی است. ترجمه بهمن فرزانه هم خوبه ولی متاسفانه خیلی حذفیات داره
1110 روز پیش ارسال پاسخدیدگاه خود را بنویسید