«جنایت و مکافات» شاهکاری از «فئودور داستایوفسکی» است که به جرات باید جزو برترین کتابهای تاریخ دانست که همچنان طرفداران بی شماری در دنیا دارد. راسکولینکوف، مردی مستأصل و بی چیز است که تنها در زاغه های شهر سن پترزبورگ می چرخد و در ذهنش، خود را ورای قوانین جامعه تصور می کند. اما زمانی که راسکولینکوف مرتکب قتلی می شود، فقط رنج و عذاب، برایش باقی می ماند. او که وارد بازی تعقیب و گریز خطرناکی با یک بازپرس پلیس شکاک شده، مجازات گناهش را بیش از هر وقت دیگری به خود نزدیک احساس می کند. با پیشروی داستان، زنی به نام سونیا وارد زندگی راسکولینکوف می شود که به نوعی تنها راه نجات شخصیت اصلی این رمان از رنج و عذاب است. داستایفسکی در رمان جنایت و مکافات، قصه ی ساده ی قتل یک پیرزن را به عمیق ترین و جذاب ترین رمان فلسفی قرن نوزدهم تبدیل کرده است. کتاب حاضر با ترجمه و زیبا و سلیس «دکتر فرزام حبیبی اصفهانی» به صورت لبه رنگی توسط انتشارات آتیسا منتشر و روانه بازار شده است.
محصولات مرتبط
رمان بزرگ و فوقالعاده مهم جنایت و مکافات با عنوان انگلیسی Crime and Punishment اثری ماندگار از فئودور داستایفسکی است که دکتر فرزام حبیبی آن را از زبان انگلیسی ترجمه کرده است. ترجمهای بسیار روان ،ساده و قابل فهم که آن را از بهترین ترجمه های کتاب جنایت و مکافات دانست.
در این کتاب ما فلسفه اصلی داستایفسکی، راهحل او برای نجات روسیه از چنگال نهیلیسم و همچنین صدای وجدان آشنا میشویم که تا به حال در هیچ کتاب دیگری به این خوبی از آن صحبت نشده است.
اما داستایفسکی در زندگی خود نیز فراز و نشیبهای زیادی تجربه کرده و تقریبا همه کتابهای او در شرایط خاصی نوشته شده است. کتاب جنایت و مکافات نیز از این نظر مستثنی نیست و تحت شرایطی ویژه نوشته شده است. مترجم کتاب در مقدمه کتابش در این باره مینویسد:
در ۱۸۶۳ ابتدا زن داستایفسکی و پس از یک سال دیگر میخائیل، یگانه برادر دلبندش، از این جهان چشم بستند و او را در مقابل گرفتاریهای مادی و معنوی گوناگون یکه و تنها گذاشتند. داستایفسکی این دوره از زندگی را یکی از دشوارترین ایام عمر خود میشمرد. بیثباتی و دورنگی دوستان نیز بر مصیبتهای وی میافزود. بناچار مجله هنگام تعطیل شد و داستایفسکی برای سرگرمی، تمام خود را وقت کارهای خلاقه ادبی کرد. از این پس هنر مایه زندگی او گردید. چه نویسندگی، هم موجب سرگرمی و تسلی اعصابش میشد و هم تنها وسیله امرار معاشش بود. اثری که تمام غم و اندوه و حال تسلیم و رضای او را در این روزها در مقابل بدبختی و مشقت منعکس میسازد، رمان مشهور جنایت و مکافات است که در آن تاثیر تجربیات و کاوشهای درونی و تلاش بیپایان او برای یافتن حقیقت زندگی بخونی نمایان است. این اثر نام او را به عنوان نویسنده زبردستی که استعداد روانکاوی، دقیق و نظری تیزبین و دوراندیش دارد، معروف کرد. (
مهری آهی – مترجم کتاب – در قسمت دیگری از مقدمه خود، در مورد کتاب جنایت و مکافات و ساختار بینظیر و همچنین ظرافتهای داستانی نویسنده چنین مینویسد:
شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا نمایان است: صحنه داستان، پترزبورگ، پایتخت آن روز کشور پهناور روسیه است که در آن بر خلاف سابق، زندگی پرابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدیهای شهری بزرگ مطرح است که با تمام امکانات آن نمایش داده میشود. این رمان داستایفسکی نیز مانند همه شاهکارهای او از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته بههم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکستخوردگان مغموم اجتماعاند، شروران آن برای اثبات وجود خود بیشتر به کارهای ناشایست و خودکامی و عصیان میپردازند. سرکشی این قهرمانان که برخی دم از آزادی و نجات اجتماع میزنند، در واقع فردی و خصوصی است. اما نه دسته اول براستی بد و شرور و گناهکارند و نه گروه دوم کاملا از بدی منزه.
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستان ۱۸۳۹ نیز، خبر فوت پدرش به او رسید.داستایفسکی در سال ۱۸۴۳ با درجه ی افسری از دانشکده ی نظامی فارغ التحصیل شد و شغلی در اداره ی مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. او در زمستان ۱۸۴۵ رمان کوتاه بیچارگان را نوشت و از این طریق وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. یک جاسوس پلیس در این محفل رخنه کرده بود و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش می داد. از همین رو، پلیس مخفی در روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.داستایفسکی در آغاز سال ۱۸۷۳ سردبیر مجله ی «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. فئودور داستایفسکی در جشن سه روزه ی بزرگداشت پوشکین در پی سخنرانی اش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیاتش رسید و سرانجام در اوایل فوریه ی سال ۱۸۸۱ در اثر خون ریزی ریه درگذشت.
خلاصه رمان جنایت و مکافات
شخصیت اصلی این کتاب، رادیون رومانویچ راسکلنیکف، جوانی ۲۳ ساله است که فکری باز و کنجکاو دارد. جوانی خوشچهره که فقر و بیپولی او را در هم کوبیده و باعث شده با مردم و زندگی اطرافش بیگانه باشد. راسکلنیکف افکاری آشفته دارد و مدام به موضوعات مختلف فکر میکند و تراوشات ذهنیاش بسیار زیاد است. حتی میتوان گفت او به نوعی یک فیلسوف است و تصویری که از خود دارد تصویر یک مرد شفگتانگیز و پرقدرت است.
در ابتدای کتاب میبینیم او هنگام راه رفتن همیشه زیر لب چیزی زمزمه میکند و یا حتی با صدای بلند با خود صحبت میکند، انگار که یک درگیری جدی در ذهنش جریان دارد. راسکلنیکف از این این دنیا و ناعدالتی آن به تنگ آمده است. مخصوصا هنگامی که نامهای از طرف مادرش دریافت میکند از این موضوع که یک فرد ثروتمند – به نام لوژین – به آنها و مخصوصا خواهرش «نظر لطف» دارد خشمگین میشود. رازومیخین، تنها دوست واقعی راسکلنیکف که یک سال و نیم است او میشناسد، او را چنین توصیف میکند:
عبوس و گرفته و مغرور و متکبر است. در این اواخر و شاید هم خیلی از پیش بدگمان و مالیخولیایی شده است. بزرگوار و مهربان است، دوست ندارد احساسات خود را بیان کند. حاضر است زودتر سنگدلی خود را بنماید، تا، با سخن، احساسات قلبی خویش را ابراز دارد. گاهی هم هیچ مالیخولیایی نیست – بلکه فقط سرد و تا حدی غیرانسانی و بیاحساسات میشود و براستی چنان است که گویی در او دو خوی متضاد بهترتیب جای یکدیگر را میگیرند. گاهی بینهایت کمحرف است! هیچ وقت فرصت ندارد. همه مزاحمش هستند. اما خودش دراز میکشد و کاری نمیکند. هیچ بذلهگو نیست ولی نه بهدلیل آنکه کلمات تند پرمعنی در چنتهاش کم است، بلکه گویی فرصتی برای این گونه کارهای بیهوده ندارد. وقتی با او صحبت میکنند، تا به آخر به گفتههای طرف گوش نمیدهد. هرگز به آن چیزی که جلب توجه همه را میکند، توجهی ندارد. خیلی برای خود ارزش قائل است و البته بیحق هم نیست. (کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۳۱۶)
همانطور که اشاره شد وضعیت مالی این جوان وخیم است. راسکلنیکف حتی اجاره اتاق زیرشیروانی کوچکی که در آن زندگی میکند ندارد و با وجود اینکه خواهر و مادرش مدام به او کمک میکنند به خاطر همین بیپولی دانشگاه را نیز رها میکند. در همین حال، برای ساکت کردن طلبکاران و پیش بردن زندگی، مجبور است نزد آلینا ایوانونا، پیرزن نزولخور برود و با گرو گذاشتن اشیاء قیمتی که دارد، مقداری پول به دست بیاورد.
داستایفسکی در ابتدای رمان، ذهنیت و وضعیف کلی راسکلنیکف و چند اتفاق مهم را بیان میکند و فشارهای موجود را شرح میدهد. سپس اتفاق مهم داستان رخ میدهد. اتفاقی که اساس کتاب جنایت و مکافات است. راسکلنیکف تصمیم میگیرد نقشهای که مدتها به آن فکر کرده است عملی کند و با تبر – این ابزار بسیار دقیق از سوی داستایفسکی انتخاب شده است – آلینا ایوانونا، پیرزن نزولخور را، این عنصر فاسد جامعه و این پشه را به قتل برساند.
دیگر یک لحظه را هم نمیشد از دست داد. راسکلنیکف تبر را بیرون آورد، با هر دو دست آن را بالا برد و در حالی که بکلی از خویشتن غاقل بود، بی هیچ زحمتی، تقریبا بیاختیار، ته تبر را بر پیرزن فرود آورد. انگار اصلا نیرویی در وی نبود، اما همین که یک بار تبر را فرود آورد، قدرتی در او بوجود آمد. (کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۱۲۴)
ضربه درست بر شقیقه وارد آمد، در این امر قد کوتاه پیرزن هم موثر بود. زن فریادی کرد، اما بسیار ضعیف و ناگهان بر روی زمین افتاد. همین قدر فرصت کرد که دو دست را بهسوی سرش بالا ببرد. در یک دستش هنوز گروگان بچشم میخورد. در این موقع راسکلنیکف با تمام قوا چند ضربه پیوسته با ته تبر بر شقیقه او فرود آورد. خون چون از لیوانی که برگشته باشد، بیرون ریخت و بدن بهپشت افتاد. راسکلنیکف به عقب رفت تا مانع از افتادن آن نگردد، سپس بیدرنگ به روی صورتش خم شد. پیرزن مرده بود. چشمانش انگار میخواستند از حدقه بیرون بجهند. پیشانی و تمام صورتش چروک خورده و از شدت درد کج و معوج شده بود. (کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۱۲۵)
در هنگام وقوع جنایت اتفاقات مهم دیگری نیز رخ میدهد که برای فاش نشدن بیشتر داستان در اینجا اشارهای به آنها نمیکنیم. بلافاصله پس از این جنایت، مکافات شروع میشود. مکافاتی که این رمان را به یک شاهکار تبدیل میکند. این جنایت – که از دیدگاه خود راسکلنیکف نه تنها جنایت نبود بلکه یک کار خیر برای دنیا هم محسوب میشود – و احساس گناه ناشی از آن شخصیت اصلی داستان را برای لحظهای رها نمیکند و در درجه اول به شکل یک عذاب وجدان شدید بر او ظاهر میشود.
در این حالت راسکلنیکف بارها و بارها از شدت عذاب وجدان قصد دارد که اعتراف و خود را تسلیم پلیس کند اما این کار را نمیکند. این کار را نمیکند چون اساسا اعتقاد دارد که دیگران لایق فهمیدن نیستند، اعتقاد دارد که پلیس ارزش آن را ندارد و بدون شک درک نخواهد کرد او با چه انگیزهای این کار را انجام داده است. راسکلنیکف نزد پلیس اعتراف نمیکند چون خودش را برتر و یک انسان شگفتانگیز میداند که پا جای پای مردان بزرگی مانند ناپلئون گذاشته است.
در رمان جنایت و مکافات ما شاهد جدال ذهنی این جوان و زجری که میکشد هستیم. و گاهی به این نتیجه میرسیم که مکافات ذهنی، چندین برابر از مجازات جسمی و قانونی دردناکتر است. داستان کتاب اما از لحظهای دگرگون میشود که شخصیت سونیا وارد میشود. دختری معصوم که میتوان در برابر رنجهای و تعظیم کرد و…
درباره این کتاب داستایفسکی
نوشتن از جنایت و مکافات شاید کار بیهودهای باشد. هر فرد کتابخوانی میداند که این کتاب یک شاهکار است و هر کسی که آن را خوانده باشد فلسفه عمیق آن را تایید میکند. کتابی که از خودش فراتر رفته و در بسیاری از رمانها و کتابهای دیگر نیز به آن استناد و ارجاع داده میشود. بعید است در جایی از جنایت صحبت شود و نام این کتاب ندرخشد. کتاب بینظیری که ما هم آن را جزء کتابهای پیشنهادی کافهبوک قرار دادهایم و خواندن آن را به شدت پیشنهاد میکنیم.
اما این کتاب قضاوت ما را در مقابل خوب و بد یا خیر و شر سخت میکند. چون صرفاً کسی که مرتکب جرم نشده، خوب نیست، و کسی که قاتل است، شاید نفس پاکی داشته باشد. در جنایت و مکافات ما با راسکلنیکف قدم به قدم همراه میشویم، با او تبر را به دست میگیریم، با او جنایت میکنیم و با او مکافات میبینیم و در نهایت احساسات درونی او را و از همه مهمتر فلسفه او را کشف میکنیم. ما میبینیم که راسکلنیکف همانطور که خودش فکر میکرد یک «انسان شگفتانگیز» و یا به تعبیری یک «ابرانسان» نیست. چون اگر چنین بود جنایتش دیگر مکافاتی به همراه نداشت.
همانطور که در خلاصه کتاب اشاره شد، راسکلنیکف پیرزن نزولخور را به قتل میرساند. پیرزنی که به عقیده راسکلنیکف شپشی بیش نیست و او با کشتن این پیرزن حتی خدمت بزرگی در حق بشریت کرده است. اما واقعا دلیل قتل پیرزن توسط راسکلنیکف چه بود؟ در ادامه در این مورد بیشتر صحبت میکنیم. اما در همینجا شاید بد نباشد اشاره کنیم برای درک بیشتر شخصیت راسکلنیکف بهتر است کتاب یادداشتهای زیرزمینی از داستایفسکی را نیز بخوانید.
دیدگاه خود را بنویسید