«جزیره روز پیشین» رمانی به قلم «اوبرتو اکو» است که توسط «فریده مهدوی دامغانی» به زبان فارسی ترجمه شده است.. پس از طوفانی سهمگین در اقیانوس آرام در سال 1643، روبرتو دلاگریوا خود را بر روی کشتی تنها می بیند. او به گونه ای توانسته خود را به عرشه ی کشتی «دفنی» برساند که در ساحل جزیره ای زیبا پهلو گرفته است. همه ی امکانات لازم در کشتی وجود دارد اما خبری از خدمه نیست. همزمان با این که روبرتو شروع به گشتن کابین های مختلف کشتی می کند، خاطراتی از دوران جوانی اش را به یاد می آورد: فرانته، برادر خیالی و شرور او؛ حصر شهر کاسال، همان جنگ سی ساله ی بی معنا که روبرتو در آن، پدر و رویاهایش را از دست داد؛ و درس های کوچک و بزرگی که زندگی در طول این سال ها به او آموخته است.
هنگامي كه قلبم را رها كرديد، موجودي گستاخ در قلبم برجا نهاديد كه همانا تصوير خود شما است. كسي كه مدعي است قدرت مرگ و زندگي را بر وجودم دارد. سپس خود را از من دور ساختيد، درست مانند سلاطين و حاكمان، كه از ميدان اعدام جنايتكاران دور مي شوند تا مبادا مورد مزاحمت آنان قرار بگيرند، و از آنان درخواست عفو شود. اميدوارم كه قلب و علاقه ام، به دو «آهِ» پاك و خالص تقسيم شوند، و هنگامي كه جان به جان آفرين تسليم كردم، از «احتضار» كه بر بالينم آمده است استدعا خواهم كرد اجازه دهد «آه» عاشقانه ام در آخر، از دهانم خارج شود و بدينسان، به عنوان آخرين هديه ام به شما، معجزه اي پديد خواهم آورد كه بايستي نسبت به آن افتخار كنيد، زيرا لحظه اي پس از بي جان شدن كالبدم، آهي از محبت از دهانم بيرون خواهد آمد كه فقط براي شما خواهد بود و بس…»
دیدگاه خود را بنویسید