معرفی کتاب بالتازار و بلموندا اثر ژوزه ساراماگو : بالتازار و بلموندا در دلِ یک داستانِ واقعی از تاریخ اتفاق می افتد. داستان در زمانی روایت می شود که دین بر پرتغال حاکم بوده است. این رمان نقدی ست بر خرافات دینی و دیکتاتوری های مذهبی ای که در سراسر تاریخ وجود داشته اند.این رمان را شاید بتوانیم زیباترین رمان ژوزه ساراماگو بدانیم. کاراکتر اصلی رمان کشیشی ست که آرام آرام از دین برمی گردد و عقایدی فراتر از مردم جامعه پیدا می کند.تنها رازدارها و دوستانِ کشیش، بالتازار و بلموندا هستند. بالتازار و بلموندا تلفیقی از یک داستان عاشقانه با اجتماع و سیاست است.اکنون میتوانید این کتاب را با تخفیف ویژه, به صورت آنلاین از سایت دیجی کتاب خرید نمایید.جهت مشاهده معرفیاجمالی کتاب ها به همراه خلاصه، نقد, بررسی و بخش هایی از متن کتاب ها... به کافه دیجی کتاب مراجعه نمایید.
محصولات مرتبط
بخش هایی از متن کتاب
دون خوان، پنجمین دارنده این لقب در نظام سلطنتی. شب هنگام به اتاق خواب همسرش دونیا ماریا آناخوسیفا رفت که حدود دو سال پیش از اتریش آمده بود تا شاهزادگانی را به دربار پرتغال اعطاء کند.
در بیرون و درون قصر و دربار، همچنان شایعات و زخم زبان های فراوانی در مورد نازا و عقیم بودن این زن در افواه وجود داشت. هیچ کس حتی فکرش را هم نمی کرد که ممکن است ایراد واقعی از پادشاه باشد. چون در درجه نخست، نازا بودن، عیب ونقص زشت و بزرگی بود که تنها در زنان به چشم می خورد و باعث طرد آنها از جامعه می شد و دوم این که شمار حرامزادگان دربار، فراوان و روز به روز در قلمرو پادشاهی در حال افزایش بود. از آن گذشته، این ملکه بود که برای داشتن یک فرزند، تا سر حد مرگ، به درگاه خداوند التماس و زاری می کرد که این هم دو دلیل داشت: نخست اینکه یک پادشاه، به ویژه اگر پرتغالی باشد، هرگز چیزی ماورای قدرت خود از کسی طلب نمی کند؛ و دوم این که یک زن به طور طبیعی همچون کوزهای خلق شده است که طبیعتا باید خاصیت تراوش داشته باشد.
به هرحال نه اصرار و جدیت پادشاه که علیرغم مشکلات شرعی و معضلات فیزیولوژیکی، دو بار در هفته، وظیفه پادشاهی و زناشویی خود را به طور کامل انجام میداد و نه صبر و فروتنی ملکه که به جز دعاهای فراوان، مدتی را نیز پس از دور شدن شوهر، به حالت سکون و بی حرکتی کامل روی تخت می ماند تا مبادا اغتشاش و آشوبی در نتیجه اعمال انجام شده ایجاد شود، هیچ کدام تا آن روز، نتوانسته بود باعث باد کردن و جلو آمدن شکم دونیا ماریا آناخوسیفا شود ولی همه می گفتند خدا بزرگ است.
کلیسای سن پدرو که پادشاه در حال ساختن آن بود، تقریبا به همان بزرگی خداوند به نظر می رسید. تصویر مینیاتوری کلیسا از اجزا و تکه های کوچک و بزرگ زیادی تشکیل شده و قرار بود طبق روش قدیمی جفت شوند و توسط چهار نجیب زاده درباری در کنار هم قرار گیرند.
صندوقی که قطعات را از آن خارج می کردند، بوی عود را در فضا می پراکند و مخمل های ارغوانی رنگ هر یک به طور جداگانه اجزا و تکه ها را در خود پیچانده بودند که مبادا در برخورد با لبهی ستون خراش بردارند، در زیر نور شمع های بزرگ میدرخشیدند. همه اینها نشان می داد که کار تا آن هنگام به خوبی پیش رفته است.
دیوارها در جایگاه خود محکم شده و ستونها در زیر کتیبه ای که با حروف لاتین نام و لقب پائولو پنجم بورگیه را در خود جای داده بود، به صورت راست و عمودی قرار داشتند.
مدت زیادی بود که شاه دیگر به نوشته مقابل خود، توجهی نشان نمی داد. اگرچه هنوز چشمانش با مشاهده عدد واقع در جلو نام آن پاپ که با عدد لقب خودش یکسان بود، میدرخشید و غرق در شادی به نظر می رسید. در مورد این پادشاه میتوان گفت که اعتدال و میانه روی ندارد.
در گوشه های خالی کتیبه، تصاویر و تندیس های پیامبران و قدیسان نصب خواهد شد تا درباریان هر بار که پرده های گرانبهای مخملی را کنار می زنند، مجسمه کوچکی را ببینند که در کف دست جای می گیرد و به اجبار به آن تندیس تعظیم کند و احترام بگذارند. البته پس از کنار زدن پرده های مخملی، اگر برحسب اتفاق تندیس پیامبر و یا قدیسی به طور غیرعادی یا وارونه قرارگرفته باشد، بلافاصله به دستور پادشاه، آن را در وضعیتی که شایسته اشیاء مقدس است، به صورت درست درخواهند آورد.
آنچه در کنار کتیبه به چشم می خورد، میدان پدرو نبود، بلکه شخص پادشاه و نجیب زادگان درباری که به او خدمت می کردند بود. از آنجا، تالارگوهر نشان و پنجره های مشبکی وجود داشت که به سوی نمازخانه سلطنتی باز می شد و اگر کسی تا روز بعد یعنی تا زمان برگزاری نخستین ایین عشاء ربانی به محل اقامت خود انگشت و در کنار صندوق و بین پرده های مخمل بافی می ماند، می توانست پادشاه را ببیند که مؤمنانه و مشتاقانه، قدیس ایثار را همراهی می کنند و ملتزمان و همراهانش، پشت سرش در حرکت هستند. البته هیچ کدام از نجیب زادگان در بین همراهان شاه دیده نمی شدند، زیرا در پایان هر هفته، گروه تازه ای از آنها به آنجا می آمدند.
تالار دیگری نیز در آنجا وجود داشت که دارای پنجره های مشبک بود، ولی دقیقه مشخص نبود که نوعی نمازخانه است یا گوشه ی عزلت و محلی برای اعتکاف.
تنها چیزی که برای تکمیل بنا باقی می ماند، قرار دادن گنبد سنگی و زیبای میکل آنژ بود که حتما با صدایی محکم و تکان دهنده در جای خود قفل میشد. پس از آن، بنا آماده خواهد شد. ست
پادشاه در حال آماده شدن برای شرکت در مراسم شب بود. مستخدمان مخصوص دربار، لباس های عادی او را از تن درآوردند و لباس های مخصوص مراسم را به او پوشاندند. جامه های شاه به حالت دست به دست و با احترام خاص، انگار از اشیا متبرک قدیسان باشد، توسط مستخدمان و کنیزان حمل میشد.
یک نفر در صندوق را باز می کرد و دیگری پرده را کنار میزد. یکی شعاع چراغ را زیاد می کرد و دیگری آن را کم می کرد. دو نفر در آنجا ایستاده بودند و هیچ حرکتی نمی کردند و دو نفر دیگر نیز از آن دو تقلید می کردند. عده زیادی هم در آنجا حضور داشتند که نمی دانستند چه می کنند و به چه دلیل در قصر حضور دارند.
سرانجام با تلاش همه حاضران، پادشاه آماده شد. یکی از نجیب زادگان، چین های لباس شاه و دیگری یقه گلدوزی شده آن را درست کرد. اندکی بعد، دون خوان پنجم به سوی اتاق ملکه در حرکت بود. کوزه در انتظار چشمه به سر می برد.
در همان لحظه، دون نونوداکونیا اسقف اعظم تفتیش عقاید، همراه با یک کشیش فرانسوی پیر وارد شدند.
معمولا از هنگام ورود کشیش ها تا زمان ابلاغ پیام، مدت زیادی صرف انجام است معمول و پیچیده می شد. چند بار جلو آمدن، مکث کردن و سپس می کردن، از قواعدی بود که در موقع نزدیک شدن به پادشاه رعایت می شد.
جنبه تشریفاتی داشت.
اسقف چنین گفت:
– این مرد مذهبی، جناب کشیش انتونیو از سن خوزه است. من با او در می شکل شما یعنی نداشتن فرزند صحبت کردم و او به من پاسخ داد که اگر اعلیحضرت میل داشته باشند، می توانند بچه دار شوند. من از او خواستم که در این مورد توضیح بیشتری بدهد، زیرا بدون تردید، شما میل دارید که دارای فرزند یا فرزندانی بشوید.
در این جا اندکی مکث کرد و پس از سرفه ای کوتاه برای صاف کردن سینه اش، ادامه داد:
– … او سرانجام با کلماتی واضح و روشن گفت که اگر اعلیحضرت دستور ساختن عبادتگاهی را در ویلای مارفا بدهند، خداوند به ایشان فرزندی اعطاء خواهد نمود.
دون نونو، بگو ببینم به نظر تو واقعا آنچه این مرد می گوید، حقیقت دارد؟ – بله قربان. پادشاه از کشیش پرسید:
– یعنی تو فکر می کنی که اگر همین امروز دستور ساختن یک عبادتگاه را در ویلای مارفا صادر کنم، همه مشکلات برطرف می شود و من می توانم صاحب فرزندی بشوم؟
دون نونو به جای کشیش پاسخ داد:
– حرف های او حقیقت دارد، قربان. ولی به شرط این که آن عبادتگاه، فرانسیسی باشد.
پادشاه پرسید: – تو این را از کجا میدانی؟ آنتونیو پاسخ داد:
– میدانم، ولی در عین حال نمیدانم چگونه و از کجا این را می دانم. از دهان من چیزی جز حقیقت خارج نمی شود. بنابراین اگر اعلیحضرت عبادتگاهی را در ویلای مارفا بنا کنند، بلافاصله مشمول الطاف بیکران الهی خواهند شد. البته شما نیز مختار هستید که سخنان مرا بپذیرید و به آن عمل کنید، یا نپذیرید. –
پادشاه اشاره ای به کشیش آنتونیو کرد و او را بیرون فرستاد. سپس از دون نونو داکونیا پرسید:
– آیا این کشیش، شخصی پاک و منزه است؟ اسقف پاسخ داد:
– بله، پاک تر از او در میان افراد فرقه ای که او رهبرشان است و بر آنها حکم می راند، وجود ندارد.
دون خوان، پنجمین دارنده این لقب، با صدای بلند و رسا، برای این که همه کسانی که در آنجا حاضر بودند، سخنانش را بشنوند و آن را برای همه اهالی شهر و دربار سلطنتی تعریف کنند تا روز بعد همه مردم از تصمیم شاه مطلع شوند، چنین گفت:
– به شرف شاهنشاهی خود قول می دهم که اگر از امروز تا مدت یک سال، ملکه برای من فرزندی به دنیا بیاورد، عبادتگاهی فرانسیسی در ویلای مارفا بنا خواهم کرد.
حاضران همصدا گفتند: ۔ آمین!
کسی به درستی نمیدانست چه کسی قرار است در آن میان مورد آزمایش قرار گیرد؛ شخص پروردگار، پاکی آنتونیو با همان مرد مذهبی، قدرت پادشاه و با قدرت باروری ملکه.
دونیا ماریا آناخوسیفا در حال گفتگو با خدمتکارش، بیوہ کنت اونیااو بود. آنها در مورد مراسم مذهبی و دیدار از عبادتگاه کارملیتاهای پابرهنه و آیین مذهبی سن فرانسیسکو خاویر که قرار بود روز بعد در سن رو که برگزار شود، صحبت می کردند.
هنگامی که نام قدیسان را بر زبان می آوردند، اشک در چشمانشان حلقه می زد و در موقع ذکر ایثار، رنجها و مشقتهای فردی روحانیون و راهبه ها، دلشان به درد می آمد.
ناگهان پادشاه، با روحیه ای مضاعف و انگیزه ای دوچندان که ناشی از ادغام سحرآمیز مسئولیت جسمی او با تعهداتش در پیشگاه خداوند بود، وارد شد. دو نفر از مستخدمان مخصوص به دنبال او به داخل آمدند تا او را از شر لباس های فراوانی که بر تن داشت، برهانند.
همین کار را آن بیوه زن به کمک بانوی دیگری که از اتریش آمده بود، برای ملکه انجام می داد…
.
.
.
دیدگاه خود را بنویسید