کتاب موشها و آدمها (به انگلیسی: Of Mice and Men) رمان کوتاهی از جان استاینبک، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات چاپ ۱۹۳۷ است. داستان سرگذشت غمانگیز دو کارگر مهاجر، جُرج میلتون و لِنی اسمال است که در رکود بزرگ آن روزگار در کالیفرنیا به دنبال یافتن کار به هر سمت و سویی روانه میشوند و در فکر دست و پا کردن مزرعهای برای خودشان هستند. جان استاینبک به بهانهٔ معرفی این دو شخصیت تصویری روشن از زندگی کارگران فصلی و پارهوقت در مزارع و کشتزارها در دههٔ ۱۹۳۰ آمریکا به دست میدهد، تصویری که در عین شفافیت در تودهای از کسالت و غبار فرورفته است. این کتاب توسط دکتر فرزام حبیبی اصفهانی به زیبایی ترجمه شده است و طرف دیجی کتاب به شما پیشنهاد می شود .
بخش هایی از متن کتاب
آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می کنند، تنها ترین آدمای دنیان. قوم و خویش ندارن. مال هیچ دیاری نیستن. می رن تو مزرعه، یه پولی می سازن، بعد هم می رن تو شهر به بادش می دن. بعدش هم هنوز هیچی نشده دمشونو می زارن رو کولشون و می رن یه مزرعه ی دیگه. هیچ وقت هم هیچ امیدی ندارن.
«گفتم خیال کن ژرژ امشب رفت شهر و تو دیگه خبری ازش نشنیدی.» کروکس لحنی ظفرآلود به خود گرفته بود. تکرار کرد: «همین.خیالشو بکن.» لنی فریاد زد: «چطور نیاد؟ ژرژ همچین کاری نمی کنه. من خیلی وقته با ژرژم. همین امشب برمی گرده.» اما این شک و تردید بیش از طاقت او بود: «خیالت می رسه که نمیاد؟» چهره ی کروکس از شکنجه دادن لنی، شادمان شده بود. به آرامی گفت: «کسی چه می دونه دیگران چیکار می کنن. فرض کن اون می خواد بیاد اما نمی تونه. خیال کن که کشته می شه یا زخم می خوره. نمی تونه بیاد.» لنی می کوشید بفهمد. تکرار کرد: «ژرژ همچی کاری نمی کنه. زخمی نمی شه. هیچوقت زخمی نمی شه، چون که مواظبه.»
برکه سبز عمیق رود سالیناس هنوز اواخر بعدازظهر را می گذراند. اکنون دیگر خورشید دره را ترک گفته بود تا ستیغ تند کوهستان گابیلان را در پیش گیرد و بالا رود. نوک تپه ها از آفتاب در حال غروب به سرخی می گرایید، اما در کنار برکه میان چنارهای پلیسه دار، سایبانی دل نشین پدید آمده بود.
دیدگاه خود را بنویسید