مهندس مانفردینی در بازجویی اش توسط سرگرد برگمان، خود را جوانی اپیسکپ معرفی می کند. گویی اپیسکپ تداعی کننده ی بداقبالی هاست. بداقبالی های پی در پی. «اپیسکُپ» مردی است که پسری به نام «چیرو» دارد. مادر، خانه را ترک کرده است. اپیسکُپ در کافهای توسط مردی شرور به نام «وانزر» زخمی شده و از آن روز به بعد اپیسکُپ بر اثر ترس و احساس حقارت به بردگی وانزر درمیآید. وانزر صاحبخانة او شده و اپیسکپ سالها به نقش خود به عنوان بردهای مطیع ادامه میدهد. تا اینکه در شبی وانزر به کتک زدن چیرُ مشغول میشود و اپیسکپ اینبار شجاعت به خرج داده و عملی را انجام میدهد که اتفاقات ناگوارتری برای وی به وجود میآید.
دیدگاه خود را بنویسید