«وجیهه سامانی» نویسنده کتاب سعی می کند حال و هوای تازه ای از روزهای پایانی انقلاب در پاییز و زمستان سال 1357 را به خواننده منتقل کند. داستان کتاب در مورد خانواده ای با سطح زندگی متوسط و گروهی از نوجوانان است که تلاش می کنند در انقلاب آن روزها سهم داشته باشند. بهزاد نوجوانی منزوی و گوشه گیر است که فضای اطرافش کم کم در او تأثیر می گذارد و شاید در رقابت با دوستانش گام به جایی می گذارد که هیچکس فکرش را هم نمی کرد. او ایدئولوژی انقلاب را از برادر بزرگترش یاد می گیرد و شجاعت را از دوستانش خصوصاً سعید که هم محلی و هم کلاسی او است تقلید می کند. چه کسی باور می کند که بهزاد دیروز، کفن پوش امروز است و می خواهد در مقابل شاه که عزاداری محرم را ممنوع اعلام کرده است، دستۀ عزاداری راه بیاندازد و به پدرش بگوید:« تاریخ می گه واسه سربلندی و عزت اسلام همیشه باید عده ای فدا بشن.» فضای نگران کننده و تعیلق زای داستان وقتی به اوج می رسد که از بهزاد خبری نیست. گویا گرفتار ساواک شده و به قول بهناز دستگیر شده...
دیدگاه خود را بنویسید