کتاب «پسر آسید مصطفی» دربرگیرنده خاطرات سید مجتبی عبداللهی است که از سوی «ساسان ناطق» به رشته تحریر درآمده است. مجتبی با دیدن یک عکس عاشق و شیفتۀ امام خمینی میشود و این دلباختگی مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. او همراه مردم در مقابل حکومت پهلوی میایستد ، در راهپیماییها شرکت میکند و تا پیروزی انقلاب هر روز یک راه جدید برای فرار از دست مأموران حکومت و نیروهای ساواک را انتخاب میکند. در اولین روز پیروزی انقلاب اسلامی عضو کمیته انقلاب میشود و تا شروع جنگ پابهپای همکارانش با گروهکها مبارزه میکند. در این کتاب جزئیاتی از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته و جنگ میخوانیم که شاید در دیگر کتابها کمتر از این زاویه به آنها پرداخته شده باشد.
تا موتور استارت خورد. با مشت با صورت تیمسار کوبیدم. روی زمین افتاد. پاسبان دستپاچه به طرفم آمد. با لگد به شکمش زدم و او را هم روی زمین انداختم. بچه ها پریدند روی موتور. جلو نشستم و گاز موتور را گرفتم. به طرف میدان فردوسی می رفتم که ماشین های شهربانی آژیرکشان دنبالمان افتادند. میدان را از دست چپ دور زدم. ماشین هایی که میدان را دور می زدند و از روبه رو می آمدند، دست گذاشتند روی بوق و چراغ زدند. پیچیدم توی فرعی. ماشین های شهربانی هنوز دنبالمان می آمدند.
دیدگاه خود را بنویسید