معرفی کتاب داستان شاهزاده ی رودخانه از سری داستانهای ملل ؛ در زمانهای خیلی دور کشاورزی تنها و دور از مردمِ روستا، در کنار یک رود زندگی میکرد. کشاورز، نامش آنتونیو بود. او مزرعه کوچکی داشت که در آن هندوانه میکاشت. آنتونیو هر روز صبح هندوانههای رسیده و آبدار را جدا میکرد تا برای فروش به روستا ببرد. یک روز صبحِ خیلی زود آنتونیو به سراغ مزرعه رفت تا هندوانه را بچیند. اما در کمال تعجب دید که همه هندوانههای رسیده قبلاً چیده شده است. او با خودش گفت: حتما یک دزد پیدا شده باید شب و روز کشیک بدهم تا بفهمم کار کیست.یک شبِ مهتابی که آنتونیو کشیک میداد، یک چیز عجیب دید. او دختری دید که موهای بلند و زیبایی داشت. موهایی که طلایی رنگ بود. آنتونیو با خودش گفت: او مثل شاهزادهای است که از رودخانه میآید. دخترک به آرامی هندوانههای رسیده را جدا میکرد. آنتونیو با دیدن دخترک زیبا همه چیز را فراموش کرده بود. ناگهان به دخترک گفت: پس دزد هندوانهها تو هستی!
دیدگاه خود را بنویسید