کتاب " وقتی که او رفت " که در ایران با نام های (وقتی رفت) ، (وقتی او رفت) نیز ترجمه است با نام اصلی به انگلیسی Then She Was Gone | اثر لیزا جول | ترجمه: غزاله دلیریان | انتشارات باران خرد
معرفی کتاب وقتی رفت اثر لیزا جول
الی مک دختر کامل و فوق العاده ای بود. او پانزده سال داشت ، جوانترین فرد بین آن سه نفر. او مورد علاقه والدین ، دوستان و معلمانش بود. او و دوست پسرش زوج فوق العاده ای را تشکیل داده بودند. او پس از امتحاناتش برای مدتی به سفر تابستانی رفت درحالیکه تمام زندگی اش پیش رویش بود.
و بعد ناگهان او گم شد.
اکنون ، مادرش لورل مک در تلاش است که به زندگی اش سر و سامانی بدهد. ده سال از ناپدید شدن دخترش می گذرد ، هفت سال از زمانی که ازدواجش به پایان رسید و تنها چند ماه از آخرین سرنخی که در پرونده الی کشف شده است . بنابراین وقتی او با یک مرد جذاب به شکل غیرمنتظره ای در یک کافه آشنا می شود ، هیچ کس بیشتر ازخود لورل تعجب نمی کند که چگونه معاشرت های آنها به چیزی عمیق تر تبدیل می شود. او قبل از اینکه بفهمد ، او با دختران فلوید ملاقات می کند - و جوانترین آنها ، پاپی نفس او را می برد.
زیرا نگاه کردن به پاپی مانند نگاه کردن به الی است. و اکنون ، سوالهای بی پاسخی که خیلی سعی کرده آنها را رها کند ، شروع به تعقیب دوباره ی او می کنند. الی کجا رفت؟ آیا او واقعا از خانه فرار کرده است ، زیرا پلیس مدتهاست به آن مشکوک است ، یا آیا دلیل ناعادلانه تری برای ناپدید شدن او وجود دارد؟ فلوید واقعا کیست؟ و چرا دخترش لورل را به طرز شگفت آوری یاد دختر گمشده ی خودش می اندازد؟
بخش هایی از متن کتاب
اتاق خواب الی به طرز ماهرانه ای توسط دو پلیس که آستین های شان را بالا زده بودند کاوش شد. الی انگار چیز غیرمعمولی نداشت. برای لورل این امکان وجود نداشت تا بفهمد که چیزی از کشوهایش گم شده است یا نه. ممکن بود که یکی از لباس هایش گم شده باشد، اما الی هم مانند بیشتر دخترهای پانزده ساله لباس های زیادی داشت، آن قدر زیاد که لورل نمی توانست فهرستی از آن ها داشته باشد. اما در قلک خوک شکلش هنوز چند ده پوندی تا شده که مجبورشان کرده بود بعد از هر تولدش در آن بیندازند، وجود داشت. مسواکش هنوز در دستشویی بود، همین طور خوشبوکننده اش.
گوشی را برداشت، به آن خیره شد و زیرلب گفت: «لعنتی!» کسی را نداشت که با او تماس بگیرد؛ کسی را که از او بپرسد هانا را ندیده اید؟ میدانید کجاست؟ بیشکه این گونه در زندگی به جایی نمی رسید. با هیچ جا ارتباطی نداشت. تنها تکه های پازل کوچکی از زندگی که این طرف و آن طرف پراکنده بودند با خود فکر می کرد ممکن است هانا مردی را ملاقات کرده باشد؛ اما احتمال آن ضعیف بود. هانا تابه حال دوستی نداشته. یک بار کسی عنوان کرد هانا احساس گناه می کند که با مردی ملاقات کند؛ زیرا خواهر کوچکش هرگز با کسی دوست نبودم. داشتن آپارتمانی دلگیر و انزواطلبی اش، خود دلیل قانع کننده ای است.
بیدار که می شود می بیند دامن مشکی اش را که روی صندلی اتاق خواب انداخته، پر از موی گربه شده؛ دمپایی گم شده؛ پف زیر چشم هانا؛ کوهی از لباس که قرار بود یک ماه پیش به خشک شویی میرفت روی هم تلنبار شده و جای بسیاری را اشغال کرده بود؛ پارگی کاغذدیواری ورودی خانه؛ جوش وحشتناک بلوغ روی چاندی چیک؛ بوی غذای گربه که مدت طولانی مانده بود؛ سطل زبالهایی که همه نسبت به تخلیه ی آن مقاومت می کردند و فقط محتویات آن را با دستان تنبلشان به داخل فشار می دادند
دیدگاه خود را بنویسید