عشق نافرجام، داستان یک فرانسوی بی پول را روایت می کند که به آمریکا مهاجرت کرده است و در آنجا با مردی آشنا می شود که در ضمن یک قرارداد از او میخواهد نقش یک شاهزاده را بازی کند و بیوه ای ثروتمند را شیفته ی خود بکند. شخصیت اصلی داستان که “موریس” نام دارد، موفق می شود با زن ثروتمند مذکور ازدواج کند و طبق قرارداد، باید قدری از ثروتش را به مردی که او را در ایفای این نقش دروغین کمک کرده است، بدهد. تنها مشکلی که وجود دارد نادختریِ بیوه زن است که طبق وصیت نامه ی پدرش، به واسطه ی ازدواج نامادری اش با موریس، از ارث محروم شده است. این دختر که “اولین” نام دارد و معتاد است، با کمک مادرش سعی می کند موریس را فریب دهد …
موریس دوکبرا (۲۶ مه ۱۸۸۵ پاریس - ۱ ژوئن ۱۹۷۳ پاریس) نویسنده شهیر فرانسوی است. نام واقعی او موریس تسیر بود. او یکی از نویسندگان مشهور فرانسوی در فاصله جنگهای جهانی اول و دوم در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود. کتابهای او به ۷۷ زبان ترجمه شدهاست.
برخی از آثار دوکبرا عبارتند از:
- اشرافیان بیپول
- زندانی کازابلانکا
- ماروا
- آقایان تومیها
- نیمه شب
- میدان پیگال
- کارتیه لاتن
- ماکائو یک جهنم قمار
- تیرباران شده سپیده دم
- سکوت او
- معشوقههای من
- زندگی جدی و شوخی
ذبیحالله حکیمالهی دشتی، (زادهٔ ۱۲۷۸ در سنندج - درگذشته ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران)، از پرکارترین مترجمان تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران، روزنامهنگار، نویسنده و به گفتهٔ خودش قهرمان بوکس سبکوزن ایران بود.
او در مدرسهٔ آلیانس سنندج که فرانسویها آن را اداره میکردند شروع به درس خواندن کرد؛ پس از چندی با مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را نزد پزشکی که این زبان را بهخوبی میدانست فراگرفت. او در بازگشت به تهران و درگذشت پدر، عهدهدار مخارج خانواده شد و به ناچار از تحصیل دست کشید. در سال ۱۳۰۱ شمسی همزمان با تأسیس روزنامه کوشش با سمت مترجم داستان و مقاله و مطالب علمی در آن روزنامه شروع به کار کرد.
در سال ۱۳۰۶ در حالی که در روزنامه کوشش کار میکرد، با روزنامه اطلاعات نیز شروع به همکاری کرد که مدتها ادامه یافت و از آغاز انتشار روزنامه کیهان هم به مدت شش سال، چندین کتاب برای این روزنامه ترجمه کرد که همه به صورت پاورقی به چاپ میرسید. بعدها با روزنامه ایران ما، روزنامه داد، مجله خواندنیها، روزنامه باختر، روزنامه اختر امروز، مجلهٔ ترقی، مجلهٔ تهران مصور، مجلهٔ روشنفکر، مجلهٔ سپید و سیاه، مجلهٔ امید ایران، روزنامه پست تهران و سرانجام مجله دانستنیها همکاری داشت. او دیر ازدواج کرد و دارای یک دختر و یک پسر شد. مادرش از خانواده علماء و روحانیون شهر سنندج بود.
در سال ۱۲۹۹ وقتی به تهران آمد میخواست در رشته دریانوردی تحصیل کند ولی در روزنامه کوشش به ترجمه چند کتاب پرداخت و از آن به بعد به نوشتن اشتغال یافت. گفته میشود حدود ۱۲۰۰ عنوان داستان و مقاله و کتاب نوشتهاست.
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر کرد.
ذبیحالله منصوری در ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در بیمارستان شریعتی در ۸۷ سالگی درگذشت. منصوری بیشتر از۶۰ سال نوشت و ترجمه کرد. محل دفن ذبیحالله منصوری در آرامگاه خانوادگی شماره ۵۹۶ بهشت زهرا است.
علیاکبر قاضیزاده دربارهٔ وضعیت معاش منصوری چنین میگوید.
اما نصیب خود او از این همه کار گذران یک زندگی زیر متوسط بود. تا سال ۵۲ در خانهای در خیابان امیریه زندگی میکرد که هیچکس از دوستان او آن خانه را ندیدهاست. بعد هم در کوی نویسندگان توانست آپارتمانی دست و پا کند که عاقبت در همین خانه هم درگذشت. بیشتر عمر او در بالاخانهای در یک ساختمان قدیمی در کوچه خواندنیها (اول فردوسی از جنوب، نرسیده به کوشک مصری) گذشت. با آنکه در اغلب مطبوعات مطرح زمان خود همکاری داشت و با اینکه کار قلمی او با رونق فروش آن مطبوعات نسبت مستقیم داشت، عاقبت به عنوان حروفچین و از سوی اتحادیه حروفچینان توانست بیمه شود. کارگران حروفچین هم منصوری را خوب میشناختند و هم او را دوست داشتند.
دیدگاه خود را بنویسید