معرفی کتاب عقل های هفتاد ساله اثر عزیز نسیناین : « عزیز نسین » هفتاد و چند ساله نیست که جای بهشت پیران را به ما نشان می دهد، « سیسرون » خطیب و سیاستمدار رومی است که قبل از میلاد مسیح زیسته و رساله ای در حق پیری و دوستی نوشته و ضمن اشاره به عوارض نیک و بد پیری، خوانندگان امروزی را به نگرش هوشیارانه در تمام مسائل به ویژه پیری هدایت می کند و آدرس بهشت پیران را در اختیار ما قرار می دهد. اولا سیسرون قبول دارد که پیران علاقه مند هستند بیشتر از خودشان یعنی گذشته شان بگویند و باید هم بگویند و هیچ چاره ای برایش متصور نیست. اما حرف خود را ضمن حرف همشهریان خود می زند و می گوید: ما رومیان به سالخوردگان سلام و ادب می کنیم و آنان را در راه خود جلو می اندازیم و تا دم در به مشایعت می رویم و... اکنون میتوانید این کتاب فوق العاده زیبا را با تخفیف ویژه, به صورت آنلاین از سایت دیجی کتاب خرید نمایید.جهت مشاهده معرفیاجمالی کتاب ها به همراه خلاصه، نقد, بررسی و بخش هایی از متن کتاب ها... به کافه دیجی کتاب مراجعه نمایید.
محصولات مرتبط
مِحمِت نُصرَت معروف به عَزیز نِسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵ – ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود.
پس از خدمت افسری حرفهای، نسین سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهدهدار شد. دیدگاههای سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند. عزیز نام پدرش بود و او این نام را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. همچنین نسین در زبان ترکی به معنای تو چه کاره ای یا تو چه هستی است.
او در سال ۱۹۴۹ طنزی سیاسی نوشت که به واسطه نوشتن آن دو شاکی نامدار پیدا کرد. این دو شاکی شاه ایران محمدرضا پهلوی و ملک فاروق دوم (پادشاه مصر)[نیازمند منبع] هستند.[نیازمند منبع] او به خاطر قلم منتقدانه خودش بیش از ۲۰۰ بار به دادگاه احضار شدهاست و به خاطر شکایت شاه ایران نیز به شش ماه حبس محکوم شد و به زندان رفت.
در سالهای پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آنچه نادانی و افراطیگری دینی میخواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشمپوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای سید روحالله خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. این مهم منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروههای افراطی اسلامی شد. در ۱۹۹۳ هتلی را در شهر سیواس آتش زدند و سبب مرگ ۳۷ نفر در واقعهٔ کشتار سیواس شدند. خود نسین از این جریان جان سالم بدر برد.
بخش هایی از متن کتاب...
با شما مردم چه باید گفت؟
در سرزمینی که
ده سالهها از تصویرهای شبانه
بیست سالهها از رقصها و نوشابهها
سی سالهها از صندلیهای بلند و سفرهای بیرون
چهل سالهها از خانهها، زمینها و مرکبها
و پنجاه سالهها، از ضعف عصب، فشار خون و نفخ شکم سخن میگویند
و شصت سالهها به مردگان درود میفرستند.
***
راستی با شما مردم چه باید گفت؟
ای عقلهای هفتادساله مرا یاری کنید! …
...
به یاد همیشه سبز
فاطمه صمدی کویچ
که پیری را هیچوقت به رسمیت نشناخت.
با پیرها بد تا میکنیم!
روز و روزگاری دور، پیرها را میبردند بالای کوه در معرض باد و آفتاب، برف و باران و حوش گرسنه مینشاندند تا بار هستی افسردهی آنها از دوش بازماندگان سبک شود. رسم این بود و کسی جز این راه چاره نمیشناخت و بازماندهای هم نگران ملامت اطرافیان نبود. در آن زمان نه پیرها، انسان به معنا و محتوای امروز بودند و نه بازماندگان – چه مرد و چه زن. زمانه عوض شده. دیگر کسی رویش نمیشود و عرف و شرع هم اجازه نمیدهد کارافتادهی پیری را بالای کوه رها کنیم و خود را آسوده سازیم.
اما وقتی پیرها صحبت میکنند، ما با میل و رغبت گوش نمیدهیم. وقتی از ما کار میخواهند، به زبانی که فقط خودمان را گول میزند، از سر وا میکنیم و کارافتادگیشان را تا حد مطلق بالا میبریم. وقتی با بیقراری قصد هدایتمان را دارند، با پوزخندی در آستین فقط سر تکان میدهیم و بزرگوارانه تحمل میکنیم. وقتی فرصت درد دل از ما میخواهند، کمبود وقت را بهانه میکنیم. وقتی …. وقتی …. وقتی …. آیا این همان کوهی نیست که ما با دست خود و فکر خود در خانهی خود درست میکنیم تا پیرهایمان بالای آن و پیش چشم خودمان رمقشان ته بکشد و آخرین نفسشان بالا بیاید و ما را آسوده کنند؟ هر کدام از ما کوهی داریم با ارتفاع و رنگ دلخواهمان و بالای تمام کوهها نوشته شده: با پیرها بد تا میکنیم.
زندگی، این درد را به من نشان داد. بعد با عزیز نسین صورتهای طنزآمیز آن را تماشا کردم. سیمون دوبووار رفتارهای جهانی با پیرها را به من آموخت و حاصل مجموعهای شد که در آن ترجمه و تألیف دست در دست هم دارند. من عهدهدار تمام خطاهایی هستم که در این تدوین ممکن است وجود داشته باشد و خود از آنها غافل ماندهام. غرض به خود آمدن است و دقت در احوال پیرها و رعایت صادقانهی دلخواستههایشان. زیرا که هر جوانی، اگر دچار حادثهی نابهنگام نشود، طعم پیری را خواهد چشید.
غ.ف
از درون، تراژدی
و از بیرون، کمدی است کارها …
– چطور شد که نویسنده شدید؟
– خواستم نظامی شوم، نتوانستم. خواستم دکان کوچکی راه بیندازم، بخت روی خوش نشان نداد، سراغ عکاسی رفتم، کارم نگرفت. خواستند حسابداری کنم، ارقام و اعداد را قاطی کردم. چون کاری از دستم برنمیآمد، نوشتن را پیشهی خود کردم.
– از چه سنی شروع به نوشتن کردید؟
– عشقی – عشقی خیلی زود شروع کردم، ولی جدی – جدی از سی سالگی. اولین کتابم در چهل و یک سالگی درآمد. در این سن خیلیها قلم را زمین میگذارند. روی این اصل بود که تا پنجاه سالگی مرا نویسندهی جوان مینامیدند. ده سال طول کشید تا این صفت «جوان» را از جلو اسم من برداشتند.
– بعد از پنجاه سالگی چه تغییری در زندگیتان روی داد؟
– تا پنجاه سالگی خلاقیت ناخودآگاه کارش را میکند و قلم میآفریند. اما از پنجاه سالگی که گذشت، اسب تحقیق میاندار میشود. تا پنجاه سالگی کار ما بیشتر به کار زنبور عسل شباهت دارد. اما وقتی تحقیق را شروع کردیم، مثل گذشته نمیتوانیم خلاقانه بنویسیم.
– شما طنزنویسان بیشتر به چه چیزهایی میخندید؟
– این سوالتان خیلی خیلی جدی است. با این حال مختصر و کوتاه عرض میکنم که فکر و خیال ما روی یک خط معین حرکت میکند. همین که از آن خط خارج شد، اوضاع خندهدار میشود. ما نشستهایم و داریم مصاحبه میکنیم. اگر در همین لحظه، جیغ و داد بچهای بلند شود، ما میزنیم زیر خنده. با این حال ممکن است به چیزی که ما میخندیم، دیگران نخندند. در جنوب ترکیه و مرز سوریه، طایفهی کوچکی زندگی میکند که آداب و رسوم خاصی دارد. اگر دور یکی از اعضای این طایفه دایرهای رسم کنید، او پایش را از آن دایره بیرون نمیگذارد. اگر همین دایره را با حرکت دست در هوا ترسیم کنید، باز هم همین عکسالعمل را از او میبینید. افراد طایفه به کسی که بیرون از دایره ایستاده باشد، میخندند و کسی که توی دایره باشد، اصلاً خندهدار نیست. ماحصل این که به هر چیزی از درون نگاه کنید، تراژدی است و از بیرون نگاه کنید، کمدی است.
– چیزهایی هم در دنیا وجود دارند که برای شما خندهدار نباشد؟
– خیلی چیزها را نمیتوان با طنز و خنده بیان کرد و الزامی هم نیست که همه چیز خندهدار باشد. اگر ریگی در کفشتان باشد، شما را ناراحت میکند و این ناراحتی تا وقتی ادامه دارد که پایتان تاول نزده باشد. همین که تاول پیدا شد، دیگر وجود دیگ را احساس نخواهید کرد. خندهی بیجا و طنز لوس هم مانع احساس درد میشود.
– با طنز چه کارها میشود کرد؟
– وقتی انسان وسیلهای برای دفاع نداشته باشد، از طنز استفاده میکند. ما برای مبارزه با قدرت فاسد در جامعهی خود هیچ وسیلهای در اختیار ندارم. قدرت، زندان و تبعیدگاه دارد و هر روز قانون تازهای تصویب میکند تا دایرهی زندگی را بر ما تنگتر کند. در این اوضاع و احوال است که طنزی از این گونه زاده میشود: در داخل یکی از اتوبوسهای شهری گفتگوی زیر آرام آرام شروع شد:
– جنابعالی تیمسار هستید؟
– نه
– سرهنگ یا سروان؟
– نه.
– نظامی نیستید. درست حدس زدم؟
– بلی.
– مأمور دولت هستید؟
– نخیر.
– پس فلان فلان شده، چرا روی پای من ایستادهای؟
– زندگی خانوادگیتان چه سهمی از طنز دارد؟
– دوستانم به زنم میگویند:«خوش به حالت که شوهرت اینقدر شوخ است.» و او در جواب میگوید:«اخموتر از او کسی را ندیدهام.» راستش را بخواهید، من پیش از ازدواجم اصلاً اخمو نبودم.
– خوشخندهترین آدمی که در عمرتان دیدهاید، کدام خوشبخت است؟
– کولیها از ته دل میخندند و اصولاً خندهی مجسم هستند. میگویند امیر تیمور وقتی سرزمینی را تصرف کرد، دستور داد نصف دارایی مردم را از دستشان بگیرند و عکسالعمل آنها را گزارش دهند. گزارش این بود که: «مردم غمگین شدهاند، ولی کارشان را انجام میدهند و زندگیشان را دنبال میکنند.» فرمان دوم امیر تیمور این بود که: سه چهارم مایملکشان را بگیرید و نتیجه را گزارش دهید. گزارش کار این شد:«عدهای از مردم به سر و صورتشان میزنند، عدهای هم به عجز و التماس افتاده و زمین و آسمان را به باد نفرین گرفتهاند.» فرمان سوم از طرف امیر تیمور صادر شد:«هر چه دارند بگیرید و نتیجه را گزارش دهید.» درگزارشی که به اطلاع امیر تیمور رسید، این جملهها به چشم میخورد:«مردم میگویند و میخندند و متلک بار مأموران دولت میکنند …» امیر تیمور از رو رفت و دستور داد: به حال خودشان رها کنید …
– امیر تیمور از رو رفت، اما جنگ را ول نکرده …
– دو جنگ اول و دوم جهانی 64 میلیون نفر آدم هلاک کرد و میلیونها تن زخمی و معلول به جا گذاشت. نه تنها مشکلی از مشکلات بشر را حل نکرد، بلکه مشکلات پیچیدهتری را هم به وجود آورد. از فردای جنگ جهانی دوم، جهانخواران بیش از صد جنگ محلی برپا کردهاند و میلیونها انسان را از بین بردهاند. امپریالیسم علاوه بر استثمار، به خونریزی هم نیاز دارد. جرأت نمیکند جنگ جهانی تازه راه بیندازد، به جنگهای محلی متوسل میشود. میخواهد جهان را ببلعد، اما یکباره نمیتواند. این است که میخواهد قطعه قطعه بخورد. اجازه بدهید لطیفهای برایتان تعریف کنم:
میگویند مهمانی در خانهی توانگری گوسفندی دید که پایی چوبی داشت. کنجکاو شد و از صاحبخانه پرسید: این گوسفند، چرا پایش چوبی است؟ توانگر پاسخ داد: من گوشت تازهی گوسفند را خیلی دوست دارم. روی این اصل هر روز هر چقدر که احتیاج داشته باشم، از گوسفند میبرم و میخورم. چون دلم میسوزد به خاطر یک تکه گوشت ناقابل، گوسفند را سر ببرم. دیروز که پای گوسفند را بریدم و خوردم، دادم جای آن یک پای چوبی نصب کنند تا حیوان بیچاره بتواند راه برود، بچرد و پروار شود!
جهانخواران هم دلشان نازک است و برای آدمها کباب میشود. به خاطر دلنازکی است که بیش از اندازهی لازم آدم نمیکشند. تازه به جای دستها و پاها و چشمهایی که قورت میدهند، به کمک تکنیک پیشرفتهی خود اعضای مصنوعی هدیه میدهند.
– کشور خودتان چه سرنوشتی دارد؟
– کشور ما اولین کشوری بود که در قرن بیستم با امپریالیسم پنجه در پنجه افکند و استقلال یافت. ما به این استقلال افتخار میکنیم. اما بلافاصله در کنار یا بهتر بگویم دنبال نیروهای امپریالیستی در جنگ کره شرکت کرد. بسیاری از سربازان ما جانشان را در جنگ کره از دست دادند. آنهایی هم که نجات یافتند، دستها و پاهایشان را در میان جنگ جا گذاشتند. امپریالیسم که مقصر واقعی این جنگ بود، با صورتک انساندوستانهی کذائی به این قربانیان ترحم نشان داد و با مدال و نشان جای خالی دستها و پاهایشان را پوشاند. بسیاری از افسران همکلاسی من با اعضای مصنوعی خود خاطرهی آن جنگ را زنده نگه داشتهاند. ده سال بعد از جنگ کره وقتی باراندازهای گمرک استانبول را میگشتند، به صندوقهایی برخوردند که مملو از مدالهای اهدایی امپریالیسم بودند و همهشان هم زنگ زده بودند. بعد ترکیه و یونان – دو کشور همسایه که اشتراک منافع و مناسبات جغرافیایی دارند – به خواست امپریالیسم رو در رو قرار گرفتند و تحتتأثیر القائات آمریکا وارد مسابقهی تسلیحاتی شدند. قیمت سلاحها را مردم کم درآمد یونان و ترکیه پرداختند. دولت یونان یکجا بیست و پنج درصد مالیاتها را افزایش داد و در عوض از مردم خواست که کمربندها را سفت ببندند. در ترکیه هم قسمت اجناس روزبهروز گران و گرانتر شد و یک سوم بودجهی کشور به مصارف نظامی اختصاص یافت.
– استقلالتان چه زود پژمرده شد و آزادیتان چهقدر سهل پایمال گشت. آینده را چگونه میبینید؟
– امروز دیگر استقلال و آزادی و حاکمیت ملی آن مفهوم پیش از جنگ جهانی دوم را ندارد. در گذشته ممکن بود ملتی خود را آزاد و مستقل بپندارد، اما حالا معلوم شده که آزادی و استقلال ملتها به یکدیگر بستگی دارد. ملتهای کوچک و فقیر بر خلاف خواست و ارادهی خود در موقعیتهای دشوار قرار گرفتهاند و امپریالیستها آنها را در لبهی پرتگاه نگه داشتهاند. امپریالیسم آمریکا که در جنگهای محلی جنوب شرقی آسیا به شکست روبهرو شده، دندانهایش را در خاور نزدیک بر تن مردم محروم فلسطین و لبنان فرو برده است. کشور خود ما که حدود شصت درصد بیسواد دارد، بزرگترین ارتش ناتو را تشکیل داده. فقیرترین کشور عضو ناتو، با ارتش پانصدهزار نفری و صد و دو پایگاه نظامی خارجی ته ماندهی آزادی را سرکوب میکند و اعتنائی ندارد به این که بیش از دو میلیون نفر از کارگران ما در کشورهای خارجی تن به هر گونه استثمار و تحقیر دادهاند و یک ارتش دو میلیون نفری از بیکاران نیز با مرگ و زندگی در جدال هستند. فکر میکنم اوضاع یونان بهتر از حال ما نباشد.
دیدگاه خود را بنویسید