کتاب پنهان زیر باران خاطرات سردار علی ناصری مسئول اطلاعات عملیات لشکر هفت ولیعصر (عج)، جانشین مرکز اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا، فرمانده تیپ 6 امام حسن عسگری (ع) و جانشین قرارگاه نصر است که سرانجام در تیرماه سال 1385 بازنشسته شده و خاطرات وی که حاصل ماهها گفت و گو و مصاحبههای طولانی او با سید قاسم یاحسینی است.
کتاب پنهان زیر باران، خاطرات مرد بلندبالایی است که آشنای ایل مردان روزگار خود است، اما پیش از همه ما این نیزارهای هور هستند که او را میشناسند و حتی نام کوچکش را میدانند. این آبراههای باریک و پیچ در پیچ هستند که نگاه تیزبین او را در لابه لای چولان ها نگه داشتهاند، تا روزی گواهی بدهند که مردی تنها و جسور این آب گرفتگیهای مرموز را در مه و در شرجی، وجب به وجب شناسایی کرده است.
برای تدوین کتاب پنهان زیر باران حدود 70 ساعت مصاحبه با سردار ناصری انجام شده است. محتوای این کتاب دربرگیرنده دوران کودکی و نوجوانی ناصری در جاهای مختلف اهواز و روستاهای حومه است. پیروزی انقلاب اسلامی، جذب ایشان به سپاه، شروع جنگ تحمیلی و حضور ایشان در جنگ و مخصوصاً قرارگاه سری نصرت از دیگر بخشهای کتاب است.
بخش هایی از متن کتاب
روزی عراقیها قصد داشتند عکس بزرگی از صدام را روی دیوار بیرونی قاطع نصب کنند. بچهها مخالفت کردند. عراقیها بیاعتنا به این مخالفت، قاب عکس را نصب کردند و رفتند، اما بچهها شیشه عکس را با سنگ شکستند. عراقیها خیلی ناراحت شدند و چند نفر از بچهها را بردند و به شدت کتک زدند و شکنجه دادند. در میان ما بحث درگرفت. عدهای اسیر قدیمی میگفتند:
این چه حرکتی است که میکنید؟ فقط حساسیت عراقیها را بیشتر میکنید. عکس صدام میخواهند بزنند، بگذارید بزنند. کشور خودشان است. ایران که نیست.
اما، ما که تازه اسیر شده بودیم و شور و حال خاصی داشتیم، به شدت با این کار مخالفت کردیم. بالاخره هم عراقیها آمدند و عکس را برداشتند و بردند.
روزی در صف غذا ایستاده بودم. دیدم احمد با یک عراقی دیگر که حدس زدم مال استخبارات عراق بود، دارند با هم حرف میزنند. آن مأمور امنیتی به احمد میگفت:
این ایرانیها که این همه دم از ایمان و نماز و روزه میزنند، اگر من بودم، چند روزی میفرستادمشان در خیابانهای بغداد تا دخترهای خوشگل عراقی را ببینند، اگر توانستند خودشان را نگه بدارند. اینها در داخل محیط اردوگاه که همه مرد هستند، دم از دیانت میزنند.
اشتباه میکنی! ما اینها را میشناسیم. برای یک عکس صدام پدر ما را در آوردهاند. اینها در دینشان محکماند. من اینها را میشناسم. حاضرند جانشان را بدهند، اما از نماز و قرآن دست نکشند.
دیدگاه خود را بنویسید