کلیله و دمنه به انشای ابوالمعالی نصرالله منشی و براساس تصحیح مجتبی مینوی تهرانی و به اهتمام نیما مهدیکار به چاپ رسیده است.
كتاب كَليله و دِمْنه از مجموعه هاى دانش و حكمت است كه مردمان خردمند قديم گرد آوردند و «به هرگونه زبان» نوشتند و از براى فرزندان خويش به يادگار گذاشتند و در دورانهاى متمادى گرامى مى داشتند، مى خواندند و از آن حكمت عملى و آدابِ زندگى و زبان مى آموختند.
از كليله و دمنه در طول سالها ترجمه هاى متفاوتى شده است كه هر كدام از آنها معايب و محاسن خاص خود را دارد. اما از ميان آنها معروف ترين و پاكيزه ترين ترجمه، مشهور به كليله و دمنه بهرام شاهى است.
كليله و دمنه از زبان سانسكريت هند به زبان پهلوى (زبان باستان ايران) ترجمه شد، سپس به وسيله عبدالله بن المقفع به زبان عربى برگردانده شد. بعدها به دستور نصر بن احمد سامانى به نثر درى نوشته شد و رودكى شاعر آغاز قرن چهارم آن را به شعر پارسى زيبا درآورد. در اوائل قرن ششم ترجمه بليغ و ادبى ديگرى از آن به وسيله ابوالمعالى نصرالله منشى انجام گرفت كه همان مشهور به كليله و دمنه بهرام شاهى است.
بخشی از متن کتاب . . .
وزير گفت: بازرگاني بود با مال و مكنت فراوان، اما بي نهايت بدخلق كه همه از او نفرت داشتند و براي لحظه اي حاضر نبودند با او هم كلام و هم نشين شوند. او زني داشت كه رويش مانند نامه ي عمل نيكوكاران سفيد بود و زلفش همچون نامه ي عمل گنهكاران، سياه. بازرگان عاشق او بود، ولي او از بازرگان نفرت داشت و از او مي گريخت، اوامرش را اطاعت نمي كرد و حتي لحظه اي به مراد دل او زندگي نمي كرد. با اين حال بازرگان هرروز بر او شيفته تر مي شد. تا اينكه شبي دزدي به خانه آنان آمد. بازرگان خواب بود. زن از دزد ترسيد و بازرگان را محكم در آغوش گرفت. بازرگان از خواب پريد و گفت: به چه دليل سزاوار اين مهرباني تو شده ام؟ وقتي دزد را ديد به او گفت: اي شير مرد مبارك قدم، هرچه مي خواهي بردار و ببر، حلال تو باشد كه به خاطر تو اين زن با من مهربان شد.
دیدگاه خود را بنویسید