به نظر میرسد بسیاری از افراد «هنرمند» قدیمی ما ترسو بار آمده اند؛ روشنفکران ترسویی که از سیاست و از جامعه می ترسند و از «عکس جهت» و سینمای شان، شعرشان، قصه شان، «هنر» ترس و لرز است. در ادبیات جهان، مثال این ترس بیمار گونه، اثر درخشان رابرت لویی استیونسن است؛دکتر جکیل و مستر هاید، دکتر جکیل از انسان ها می ترسد. آرزوی فراتر رفتن از انسان را دارد، چرا که احساس حقارت میکند و این احساس، معلول ترس او است. مستر هاید، آن بخش از شخصیت جکیل است که بزهکار است، اما گیر نمی افتد و از مجازات میگریزد. استیونسن راه حلی برای این بیهودگی «ترس»ارائه میکند؛ راه حلی که در ایمان او به نیک نهادی انسان و علم نهفته است، اما فیلم ساز ما، با بی اعتمادیش به سرشت نیک انسانی و بخشایش خالق این را درک نمیکند که هیچ مجازاتی غیر قابل تحمل نیست. فقط باید شجاع بود و اعتماد به خود داشت و به خالق،همیشه راه حلی هست و امیدی،وگرنه ترس های کوچک،با دروغ و کلک و آزار دیگران بزرگ میشوند...
دیدگاه خود را بنویسید