آشنایی با کتاب باشگاه پنج صبحیها (The 5am Club)
کتاب باشگاه پنج صبحیها شاهکاری دیگر است از نویسندۀ مشهور و فوق العاده , آقای رابین شارما، که به شما کمک میکند تا در مسیر مدیریت فردیتان تغییرات بنیادین شگفت انگیزی ایجاد نمایید. این کتاب در قالب یک داستان از اهمیت سحرخیزی برای کسانی میگوید که در پی یافتن راههای موفقیت هستند.
شخصیت اصلی کتاب باشگاه پنج صبحیها (The 5am Club) فرد بیخانمان میلیاردری است که به یک مرد هنرمند و یک زن کارآفرین که با مشکلات و گرفتاریهایشان دست به گریباناند، کمک بسیاری میکند. این بیخانمان تأکیدهای خوبی از باشگاه 5 صبحیها به آنها میگوید که باعث میشود واکنششان نسبت به زندگی تغییر فراوانی کند.
این کتاب به شما میگوید که چگونه با بیدار شدن در ساعت 5 صبح زندگی خود را متحول کنید و البته به این پرسش اساسی که چطور 5 صبح از خواب بیدار شوید و به عضویت باشگاه 5 صبحیها دربیایید پاسخ میدهد. گاهی اوقات، زندگی روی خوش به شما نشان نمیدهد، درست مانند اتفاقی که برای خانم کارآفرین روی داد. هنگامی که او چرخهای بخش عظیمی از حوزۀ صنعت را میچرخاند، به علت خیانت شریکانش، قسمت بزرگی از مالکیت خود را از دست داد. اکنون او برای ادامۀ زندگیاش باید به شغل جدیدی روی میآورد.
بهتدریج شرایط زندگی به قدری برای او سخت و دشوار شد که تصمیم به خودکشی گرفت، چرا که در مدتی کوتاه ثروت و زندگی مجللش را از دست داد. یک بلیت گردهمایی توسعه فردی روی میزش، درست پیش از اینکه با قرصهای خوابآور زندگیاش را پایان دهد، توجهش را جلب کرد. او زمانی که از قدرت فراوانی برخوردار بود اهمیتی به این گونه کاغذها و اشخاص نمیداد، اما اکنون زمان آن رسیده بود تا نظرش را دبارۀ همه چیز تغییر دهد. یا باید به زندگیاش پایان میداد یا باید به کنفرانسی که بلیتش را دید، میرفت. او گزینۀ دوم را انتخاب کرد.
چه کسی میتوانست گروه زیادی را در مقابل خود گرد هم آورد و شروع به سخنرانی کند؟ استادی که در کنفرانس حضور داشت قادر به انجام این کار بود. کاری که این سخنران حرفهای انجام داد باعث شد نیروهای درونی حاضران به حرکت دربیایند. سخنران با وجود سن زیاد، تخصص بسیاری در این حرفه داشت.
او در حین سخنرانی گفت: شما به این دلیل که تغییر بزرگی در جهان به وجود آورید، به این دنیا پا گذاشتهاید. در دنیایی که مردم به شدت در ظواهر غرق هستند، شما میتوانید در اندیشه تغییر ایجاد کنید. کم و کاستیها هیچگاه نباید قدرت تفکر را از شما بگیرد. هر فردی که در این کنفرانس حضور دارد ممکن است گذشتۀ تاریک و غمانگیزی را پشت سر گذاشته باشد، اما نباید اجازه بدهید که شرایط سخت زندگی از شما یک فرد منفعل بسازد. نباید بگذارید که رنج و درد گذشته چیزی از سعادت و خوشبختی آیندهتان کم کند. هر ندای منفی درونی باید آرام شود و کسی که قادر است این کار را بکند تنها خودِ شما هستید.
در تمام مدتی که او مشغول سخنرانی بود، حالت عجیبی داشت، حالش خوب نبود و مدام جایش را تغییر میداد. گاهی اوقات عرق میکرد و برخی مواقع سرفه، به همین دلیل در صحبتهایش مکث طولانی ایجاد میشد. سخنران حالش بد شد، به روی زمین افتاد و چشمهایش بسته شد.
آموزه های کتاب باشگاه پنج صبحی ها
بسیاری از ما تمایلی به زود بیدار شدن نداریم. دلیلش هم وابستگی بیش از حد ما به شبکههای اجتماعی و اینترنت است. آن هم بدون آنکه به تاثیر شبکه های اجتماعی بر تمرکز فکر کنیم. در واقع سرگرمیهایی که فناوریهای جدید برای ما فراهم کردهاند، باعث شده که فکر کنیم ۲۴ ساعت شبانه روز برای زندگی خوب کافی نیست! برای همین هم بیشتر ما تلاش میکنیم تا جایی که میتوانیم از خوابیدن پرهیز کنیم. اشتباهی بزرگ و بسیار خطرناک که در خلاصه کتاب چرا می خوابیم به طور مفصل به آن اشاره کردیم. برای همین هم زود بیدار شدن برای ما عملا غیر ممکن است. برای اینکه بتوانیم عضوی از باشگاه پنح صبحی ها باشیم باید علاوه بر زود خوابیدن برخی از نکات را بیاموزیم که عبارتند از:
- افراد موفق چگونه با زود بیدار شدن و استفاده از ساعات اولیه صبح پیشرفت میکنند.
- فرمولی که میتواند خیلی زود انگیزه شما را به حداکثر سطح ممکن برساند.
- روش سه مرحلهای که به روش ۲۰/۲۰/۲۰ مشهور است و به شما کمک میکند که از سکوت و آرامش اول صبح بیشترین بهره را ببرید.
- روشی مبتنی بر علم عصب شناسی که زود بیدار شدن را برای شما سادهتر میکند.
- و در نهایت اهمیت دادن به استعدادها و توانایی درونی خودتان و استفاده از آنها برای پیشرفت بیشتر.
همچنین شارما به ما میگوید که ذهنیت تنها برگ برنده ما نیست. به بیان او سلامت ذهنی، روحی، بدنی و در نهایت قلبی (احساس/عاطفی) چهار ستون ساختمانی هستند که ما باید برای موفقیت بنا کنیم. همچنین او یک روتین صبحگاهی به شما میآموزد که رعایت آن به شکل چشمگیری زندگی شما را دگرگون میکند. باشگاه پنج صبحی ها بدون شک بهترین کتاب برای بهره بردن از تمامی فواید سحرخیزی است.
رابین شارما (Robin Sharma) سخنران، نویسنده و مجری معروف کانادایی در سال 1965 متولد شد. او سالهاست که در برنامههای تلویزیونی حضور دارد. شارما مدت طولانیست که در حوزۀ گسترش فردی کتاب مینویسد و به افراد مختلف آموزش میدهد. او در آغاز به حرفه وکالت مشغول بود اما در 25 سالگی تصمیم گرفت به یک سخنران انگیزشی تبدیل شود. شارما از سال 1994 تاکنون 13 کتاب منتشر کرده که از جملۀ آنها میتوان به راهبی که فراریاش را فروخت، زندگی خارقالعاده، رئیس بدون لقب، وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند، فوقالعاده باش، 8 هدف اصلی برای داشتن کسب و کار، رهبری از دیدگاه راهبی که فراریاش را فروخت و ... اشاره کرد.
جملات برگزیدۀ کتاب باشگاه پنج صبحیها:
- چونان یک قهرمان زندگی کنید. این مطلبی است که خردمندان به ما میگویند. شخصیت اصلی داستان شوید، وگرنه زندگی به چه دردی میخورد؟
- تا وقتی آزادی، کتاب، گل و ماه هست، چه کسی میتواند شاد نباشد؟
- اگر میدانستید برای رسیدن به نبوغ چه اندازه کار و تلاش موردنیاز است، دیگر نامش را بلوغ نمیگذاشتید.
- اول صبح که از روی تنبلی اکراه دارید رختخوابتان را ترک کنید، به خودتان بگویید: من بلند میشوم تا کار یک انسان را انجام دهم.
- من از هر لحظۀ تمرین بیزار بودم، اما به خودم گفتم: دست برندار؛ حالا به خودت فشار بیاور تا باقی عمرت را چونان یک قهرمان زندگی کنی.
- بهترین و زیباترین چیزهای این جهان را نه میتوان دید و نه حتی میتوان شنید، بلکه باید آنها را با دل احساس کرد.
- زندگیای که طبیعت به ما داده، کوتاه و کمدوام است، اما خاطرۀ زندگی خوبزیستهشده ابدی است.
- مردان بزرگ با آنچه ذاتی است زندگی میکنند، با آنچه سطحی است نمیمانند، به واقعیتها توجه دارند و با آنچه نمایشی است باقی نمیمانند. یکی را رها میکنند و دیگری را نگه میدارند.
- بیدار شدن قبل از روشن شدن هوا بسیار خوب است؛ زیرا این عادت به سلامتی، ثروت و درایت اشخاص میافزاید.
- کودک برای باور کردن آنچه باورنکردنی است، مشکلی ندارد. نابغه و دیوانه هم مشکلی ندارند. تنها من و تو هستیم که با مغزهای بزرگ و دلهای کوچکمان تردید میکنیم؛ بیش از اندازه میاندیشیم و در شک فرومیرویم.
آشنایی با بخش های کتاب
فهرست مطالب کتاب
- پیام نویسنده و اهداء کتاب
فصل 1: اقدام خطرناک
فصل 2: فلسفۀ روزانه در باب افسانه شدن
فصل 3: برخوردی غیرمنتظره با یک غریبۀ شگفتانگیز
فصل 4: از حد متوسط و آنچه معمولی است، دست بکشید
فصل 5: ماجرایی باورنکردنی برای مدیریت صبح
فصل 6: پرواز به اوج بهرهوری پرهیزکارانه و شکستناپذیر
فصل 7: آمادهسازی برای تحول، در بهشت شروع میشود
فصل 8: روش 5 صبح: برنامۀ صبحگاهی سازندگان جهان
فصل 9: چارچوبی برای نشان دادن عظمت
فصل 10: چهار تمرکز تاریخسازان
فصل 11: دریانوردی در آبهای زندگی
فصل 12: اعضای باشگاه ساعت 5 صبح با پروتکل عادتسازی آشنا میشوند
فصل 13: باشگاه ساعت 5 صبح فرمول 20-20-20 را آموزش میدهد
فصل 14: اعضای باشگاه ساعت 5 صبح به ضرورت خواب پی میبرند
فصل 15: اعضای باشگاه ساعت 5 صبح، 10 روش نبوغ مادامالعمر را میآموزند
فصل 16: اعضای باشگاه ساعت 5 صبح با چرخههای دوگانۀ عملکرد نخبگان آشنا میشوند
فصل 17: اعضای باشگاه ساعت 5 صبح قهرمانان زندگیتان میشوند
مؤخره: پنج سال بعد
خلاصه و بخش هایی از متن کتاب
سحرخیزی در باشگاه پنج صبحی ها
زندگی، ریزهکاریهای زیادی دارد. به همین دلیل است که گاهی انسانها با وجود تلاشهای فراوان به موفقیت دلخواهشان نمیرسند یا اگر هم آن را به دست بیاورند به شکلی از دستش میدهند. در این میان، افرادی هستند که گویی سهمی بزرگ از موفقیت را برای خودشان رزرو کردهاند. آنها شکست نمیخورند، پیوسته رشد میکنند و در زندگیشان به هر چیزی که اراده کنند میرسند. راز آنها چیست؟ چرا زندگی به شکلی دیگر با آنها تا میکند؟ این افراد در زندگیشان چه کار متفاوتی انجام میدهند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش به سراغ «رابین شارما» رفتیم. او نویسنده کتاب «باشگاه پنج صبحیها» است و در کتابش در مورد سحرخیزی و رازهای موفقیت صبحگاهی، سخنهای ارزشمندی را بیان کرده است. اگر به دنبال تجربه شکل متفاوتی از موفقیت هستید با این قسمت از خانه سرمایه، همراه باشید.
جاناتان سویفت، نویسنده قرن ۱۷
هیچ کسی را نمیشناسم که به بزرگی یا اهمیت رسیده باشد و صبحها تا دیر وقت در رختخواب بماند.
از تلاش برای خودکشی تا شرکت در همایش خودسازی
کارآفرین، شکست خورده بود. در واقع، تعریف درستش این میشد که از نظر فنی، شرکایش سهم وی را بالا کشیده بودند و او را از شرکتی که خودش از صفر به راه انداخته بود بیرون کردند.
تمام اعتبار و ثروتش از دست رفته بود و دیگر دلیلی برای زندگی کردن نداشت. به همین دلیل فکر کرد که بهتر است زندگیاش را تمام کند و خودش را از زیر بار این همه فشار و خفت، نجات دهد.
همانطور که به دنبال راههای مناسب برای خودکشی میگشت، چشمش به بلیط کنفرانسی در مورد خودسازی و خودشناسی افتاد. خانم کارآفرین، اعتقادی به این کنفرانسها نداشت و آنها را چیزی در حد و اندازه نوعی سرگرمی برای افراد بیکار در نظر میگرفت. اما حالا که میخواست به زندگیاش خاتمه دهد با خودش فکر کرد که بد نیست این مورد را هم امتحان کند.
به همین دلیل، مُردن خود را کمی عقب انداخت تا بتواند به موقع در کنفرانس حاضر شود. او خبر نداشت که با قدم گذاشتن در این کنفرانس، دیگر هرگز به زندگی قبلیاش باز نخواهد گشت.
آخرین سخنران، آخرین سخنرانی
بالاخره، روز شرکت در کنفرانس فرا رسید. کارآفرین به همراه هزار نفر دیگر روی صندلیها نشست و با بیاعتمادی آماده گوش دادن شد. با خودش فکر کرد که نشستن روی این صندلی و گوش دادن به صحبتهای کسی که فکر میکند چیزی برای گفتن دارد بهتر از خوابیدن در تابوت است.
سخنران روی صحنه آمد. با یک نگاه میشد گفت که بیشتر از هشتاد سال سن دارد. او آرام، با صلابت، شمرده و با اعتماد به نفس، سخن میگفت. سخنران رو به کسانی که در سالن نشسته بودند کرد و به آنها گفت: «زندگی کوتاهتر از آن است که آن را صرف اندوه، ناامیدی و افسوس برای روزهای تلف شده کنید. شما باید محدودیتهایی که در ذهنتان ساختهاید را بُکشید و به سمت روزهای روشن آینده قدم بردارید.
هر کدام از شما در زندگیتان روزهای باشکوه و حتی روزهایی پر از شکست داشتید؛ اما به شکلی توانستید آنها را پشت سر بگذارید و به امروز برسید.
باید به خودتان افتخار کنید. ولی نباید در همان نقطه متوقف شوید. شما میتوانید به موفقیت، ثروت، سلامتی، عشق و توانمندیهایی فراتر از گذشته خود دست پیدا کنید. برای این کار باید بهانهها را کنار بگذارید، با ترسهایتان بجنگید و ایمانتان را از یاد نبرید؛ ایمان به خودتان، تواناییهایی که خداوند در وجودتان به امانت گذاشته است و ایمان به اینکه شما برای پیروز شدن آفریده شدهاید.»
همه افراد حاضر در سالن، سراپا گوش بودند و از شدت هیجان، قلبهایشان به تپش افتاده بود. حتی کارآفرین هم مات و مبهوت به سخنران نگاه میکرد و اشتباههای گذشتهاش همچون فیلم سینمایی از جلوی دیدگانش عبور میکردند. او به این نتیجه رسید که شکستش در نتیجه تصمیمهای نادرستش بوده است و اگر بخواهد باز هم میتواند به پیروزی برسد. ناگهان، اتفاقی غیرمنتظره افتاد. سخنران پس از چند سرفه کوچک، نقش بر زمین شد و دیگر به هوش نیامد. گویی روشن کردن قلب مردم، آخرین کار زیبایی بود که در زندگیاش انجام داد.
کارآفرین، هنرمند و مرد بیخانمان؛ سهگانهای عجیب در یک روز عجیب
بعد از اتفاقی که برای سخنران افتاد، سالن پر از هیاهو شد. هر کسی حرفی میزد و از این ماجرا اظهار تاسف میکرد. در این میان، خانم کارآفرین با یک مرد هنرمند آشنا شد. البته این موضوع اصلا عجیب نبود. چون در آن سالن، افراد مختلفی برای رسیدن به اهداف گوناگون دور هم جمع شده بودند. برخی به دنبال الهامهای از دست رفته خود در هنر بودند، برخی میخواستند کسب و کارشان را توسعه دهند و برخی مثل خانم کارآفرین به دنبال انگیزهای برای زندگی کردن میگشتند.
آن دو در مورد سرنوشت سخنران با هم کردند. هر دوی آنها امیدوار بودند که او واقعا نمرده باشد. از نظر آنها سخنران، انسان جالب و پر از امیدی بود. او طوری حرف میزد که انگار به تمام واژههایی که بر زبانش جاری میشوند ایمان دارد. در این بین که خانم کارآفرین و آقای هنرمند مشغول صحبت کردن بودند، مردی ژولیده، با لباسهای کثیف و چهرهای ناآراسته به آنها نزدیک شد.
کارآفرین فکر کرد که او گدا یا دستکم، فردی بیخانمان است که برای کمک گرفتن آمده است. اما کاشف به عمل آمد که او هم یکی از افراد حاضر در جلسه است و میخواهد در مورد حرفهای آقای سخنران با آن دو نفر سخن بگوید. مرد ژولیده، ظاهر واقعا سوال برانگیزی داشت. با وجود اینکه لباسهایش کثیف بودند و اصلا ظاهر مرتبی نداشت ولی یک ساعت بسیار گرانقیمت دستش کرده بود. هنرمند حدس میزد که او یا یک ثروتمند بیعلاقه به مد است یا آنکه بلیط کنفرانس و آن ساعت را از کسی کِش رفته است! کارآفرین هم تقریبا همینطور فکر میکرد. اما هر دو ترجیح دادند که حدسهایشان را در دلشان نگه دارند و تا جای ممکن فاصلهشان را از این آدم عجیب حفظ کنند.
بعد از کمی صحبت، مرد ژولیده به آنها گفت که نه تنها فقیر نیست بلکه بسیار ثروتمند و بینیاز از مال دنیا است. هیچکس حرف او را باور نکرد. اما مرد ژولیده به حرفهایش ادامه داد. او به طرز عجیبی میخواست بداند که کارآفرین و هنرمند از کدام بخش سخنرانی خوششان آمده بود. هنرمند که در پاسخ دادن به این پرسش، ایرادی نمیدید گفت: «من از تمام سخنان او خوشم آمد. برای همین همه آنها را ضبط کردم!»
با شنیدن این حرف، مرد ژولیده و خانم کارآفرین از جا پریدند! خانم کارآفرین گفت: «این کار غیرقانونی است تو نباید حرفهای او را ضبط میکردی!» اما هنرمند گوشش بدهکار این حرفها نبود و در مورد آزادی، آزادگی، قانون و خلاصه اینکه هر کاری دلش بخواهد انجام میدهد حرف زد. بعد از یک بگومگوی کوتاه و صلحآمیز، مرد ژولیده و خانم کارآفرین سراپا گوش شدند تا به بخشهای مهم ضبط شده از سخنرانی گوش دهند.
یک صبح پر انرژی، پازل گمشده موفقیت
مرد ژولیده، کارآفرین و هنرمند در مورد چیزهای زیادی با هم صحبت کردند. از آموزش، کتاب و موسیقی بگیر تا تجارت و روشهای مدیریت. اما موضوعی وجود داشت که مرد ژولیده اهمیت خاصی برایش قائل بود؛ سحرخیزی.
او با چشمانی پر از اطمینان به هنرمند و کارآفرین نگاه کرد و گفت: «تنها چیزی که برای موفقیت بزرگتان به آن نیاز دارید، سحرخیزی است. وقتی یک صبح پر از انرژی داشته باشید، میتوانید به راحتی چند برابر روزهای دیگر کار کنید و به پیش بروید.»
رد ژولیده ادعا میکرد که سحرخیزی، باعث افزایش کیفیت زندگی انسانها میشود، ویژگیهای مثبت را در وجود انسان تقویت میکند و سلامتی و ثروت را به ارمغان میآورد.
با صحبتهای مرد ژولیده، کمکم نگاه کارآفرین و هنرمند نسبت به او تغییر کرد. حالا او را نه یک بیخانمان بلکه یک فرد آگاه، باتجربه و البته بیاهمیت نسبت به نظر دیگران میدیدند. او مدام در لابهلای صحبتهایش از افراد بزرگ و پندهایشان حرف میزد.
این موضوع نشان میداد که مرد ژولیده، بسیار اهل مطالعه است و البته حافظه بسیار خوبی برای یادآوری چیزهایی که خوانده است دارد.
مرد ژولیده دوباره صحبت را به سمت سحرخیزی کشاند و گفت که رمز موفق شدن در ساعتهای آغاز صبح، زمانی که بیشتر مردم در خواب ناز هستند پنهان شده است.
ورود به بهشت برای گذراندن دوره فشرده آموزش سحرخیزی
کمی قبل از آنکه این گفتگوی سه نفره به پایان برسد مرد ژولیده از کارآفرین و هنرمند خواست که مدتی به خانه او بیایند. او به آنها قول داد که در مدت اقامتشان تمام فوتوفن سحرخیزی را به آنها یاد میدهد و روش ساخت امپراطوری خودش را به آنها میآموزد. شنیدن این پیشنهاد برای کارآفرین و هنرمند شوکه کننده بود.
با وجود آنکه هر دوی آنها تحت تاثیر صحبتهای مرد ژولیده قرار گرفته بودند اما اعتماد کردن به غریبهای که تنها چند ساعت از آشناییشان با او میگذرد کار سادهای نبود. ناگفته نماند که این ناآشنایی در مورد خانم کارآفرین و آقای هنرمند هم صدق میکرد. در نهایت، آنها این دعوت را پذیرفتند. قرار بر این شد که مرد ژولیده، صبح روز بعد، جایی نزدیک درب ساختمان کنفرانس به دنبال آنها بیاید.
روز بعد، مرد هنرمند و خانم کارآفرین که بعد از مدتهای طولانی، حال و هوای آن هنگام از صبح را تجربه میکردند پشت دربهای بسته ساختمان کنفرانس، منتظر ایستاده بودند. کمکم داشتند فکر میکردند که مرد ژولیده آنها را سر کار گذاشته و تمام آن ماجراها و حرفها را از خودش درآورده است. تا اینکه یک خودروی شیک، جلوی پایشان توقف کرد. رانندهای از طرف مرد ژولیده به دنبال هنرمند و کارآفرین آمده بود. ظاهرا همهچیز داشت به واقعیت تبدیل میشد.
غافلگیری در سفر
بعد از سفر کردن با یک هواپیمای شخصی، آنها به جزیره «موریس» رسیدند. هنرمند و کارآفرین از اینکه به مرد ژولیده اعتماد کرده بودند احساس رضایت میکردند.
گذشته از این، فهمیدند که نام واقعی او آقای «رایلی» است و آن ظاهر ژولیده یکی از روشهای جالب او برای فراموش نکردن زندگی معمولی است. منظرههای این جزیره زیبا مسافران ماجرای ما را در خودش غرق کرده بود. اما این تمام هیجان سفرشان به شمار نمیرفت. چون غافلگیری بزرگتری انتظارشان را میکشید.
قبل از اینکه کارآفرین و هنرمند به خانه آقای رایلی برسند، مردی را در ساحل دیدند. ابتدا فکر میکردند که او خودِ آقای رایلی است. اما با کسی روبهرو شدند که فکر نمیکردند هرگز او را ببینند.
او کسی نبود جز آقای سخنران! بله، او نمرده بود و حالا سالم و تندرست به آنها نگاه میکرد. سخنران برای آن دو تعریف کرد که از گذشتههای دور با آقای رایلی آشنا است و او را به عنوان مردی شریف، بزرگ، بخشنده و بسیار ثروتمند میشناسد.
کارآفرین و هنرمند که حسابی غافلگیر شده بودند روی شنهای زیبای ساحل موریس نشستند و چند دقیقه به اتفاقهایی عجیبی که در طول یک روز برایشان رخ داده بود فکر کردند. گویی کسی همهچیز را برایشان برنامهریزی کرده بود.
ملاقات با آقای رایلی و وعدههای عجیبش
بالاخره مسیر دور و دراز به انتها رسید و آن دو مسافر هیجانزده به خانه آقای رایلی رسیدند. او از آنها به گرمی استقبال کرد و از همان بدو ورود در مورد سحرخیزی برایشان حرف زد.
رایلی برایشان تعریف کرد که عادت به سحرخیزی را از آقای سخنران یاد گرفته است. در واقع، سخنران، مشاور رایلی بود. آنها از دوران جوانی با هم آشنا شدند و دوستی خود را تا حالا ادامه دادند. رایلی گفت: «وقتی صبح زود از خواب بیدار میشوید و مراسم صبحگاهی را انجام میدهید میتوانید چند برابر یک فرد معمولی بهرهوری و نشاط داشته باشید. دیگر نگران کمبود زمان نخواهید بود.
با این کار، شما همیشه برای کارتان و خودتان وقت کافی خواهید داشت. سحرخیزی، شما را وادار میکند در ساعتی که ذهنتان بیشترین میزان خلاقیت را دارد به فعالیت مشغول شوید. گذشته از این، جسمتان هم از این وضعیت، نهایت استفاده را میبرد و سلامتیتان هم تضمین میشود.»
به عمق دریاچه نگاه کنید
صبح روز بعد، آقای رایلی کارآفرین و هنرمند را به ساحل برد تا درسهای سحرخیزی را به آنها بیاموزد. او برای آنها در مورد سطحینگری و مشکلاتی که برای انسانها به وجود میآورد صحبت کرد.
رایلی گفت: «بیشتر مردم جهان دچار سطحینگری هستند. آنها علاقهای ندارند که با چهره عمیق ماجراها، کارها و حتی زندگیشان آشنا شوند. به همین دلیل، زندگیشان هیچ پیشرفتی نمیکند و همیشه در جایگاهی که هستند باقی میمانند.»
رایلی بر این باور بود که اگر انسانها در کارهایشان عمیق شوند میتوانند به گونهای کاملا متفاوت زندگی کنند. در این هنگام بود که خانم کارآفرین لب به شکایت گشود و گفت: «اما همه نمیتوانند در همه کارهای زندگیشان عمیق شوند. مثلا من نمیتوانم در تکتک پیامهایی که برایم میآیند عمیق شوم و با دقت به همه آنها پاسخ دهم.» رایلی حرف او را تایید کرد و گفت: «دقیقا به همین دلیل است که شما باید به یک کار بچسبید و از انجام چند کار با هم خودداری کنید.»
داشتن استعداد به معنای موفقیت نیست
چند روزی از اقامت هنرمند و کارآفرین در جزیره موریس میگذشت. در طول این روزها، رایلی هر روز صبح راس ساعت پنج، درسهایی در مورد سحرخیزی به مهمانانش میداد. در یکی از این روزها در مورد رابطه میان استعداد و موفقیت صحبت کرد. او گفت: «افراد زیادی در دنیا هستند که استعدادهای جالبی دارند. اما همه آنها به موفقیت نمیرسند. چون اعتقادی به تلاش کردن و تعهدی برای پایبندی به اهدافشان ندارند.
در نقطه مقابل، کسانی که استعداد چندانی ندارند اما با تلاش و تعهد به سمت اهدافشان قدم برمیدارند بدون شک با موفقیت ملاقات خواهند کرد.» پس از این گفتگو، خانم کارآفرین از کمبود زمان برای توسعه فردی شکایت کرد.
رایلی به او گفت: «حق با شما است. زندگی در روزگار ما به شکل عجیبی فشرده شده است. ما برای انجام تمام کارهایمان به اندازه کافی زمان نداریم.
به همین دلیل است که باید به سحرخیزی روی بیاوریم. چون با این کار میتوانیم زمانی هر چند اندک اما بسیار مفید را به خودمان اختصاص دهیم. بیدار شدن راس ساعت پنج صبح، گنجینههای درونی شما را بازسازی میکند و یک روز پر انرژی را به شما نوید میدهد.
یادتان باشد، برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از این زمانهای طلایی ببرید باید تمام باورهای محدودکننده را از ذهنتان پاک کنید. چون شما به همان چیزی تبدیل میشوید که فکرش را میکنید.
اگر احساس کنید که سحرخیزی و انجام مراسم صبحگاهی چیزی جز اتلاف وقت نیست، هرگز در زندگیتان تغییری به وجود نمیآید. پس، قبل از هر کاری، تکلیفتان را با باورهایتان روشن کنید.»
در تمام طول مدتی که رایلی در حال صحبت کردن بود، خانم کارآفرین نکتههای طلایی سخنان او را در دفترچهاش یادداشت میکرد. او به معنی واقعی به روزگار دانشجویی خود برگشته بود و داشت در محضر استادش درسهایی واقعی را میآموخت.
معرفی ترجمه کتاب پنج صبحی ها
کتاب باشگاه پنج صبحی ها تاکنون توسط بیش از 30 مترجم به زبان فارسی برگردانه شده اند که پنج ترجمه از این بین از ترجمه قابل قبولتری برخوردار هستند که پیشنهاد ما بین این ترجمه ها ترجمه خانم فهیمه فتحی و آقای رضا اسکندری آذر می باشد .
دیدگاه خود را بنویسید