معرفی"کتاب پنج نمایشنامه از میرزا آقا تبریزی" ؛ این کتاب برگرفته از پنج نمایشنامه دوره قاجار اثر "میرزا آقا تبریزی" بکوشش ح.صدیق (دکتر حسین محمدزاده صدیق(دوزگون)) که اولین بار در سال 1355 توسط نشر آینده به چاپ رسید. میرزا آقا تبریزی، نمایشنامهنویس ایرانی دوره قاجار است که برای نخستین بار در سدهٔ سیزدهم قمری نمایشنامههایی به زبان فارسی تصنیف کرده است. او را خالق کمدی سیاه لقب دادهاند.این نسخه کاملترین نسخه منتشر شده از این کتاب کتاب است. برای اطلاعات بیشتر به بخش معرفی اجمالی مراجعه نمایید.
محصولات مرتبط
پنج نمایشنامه میرزا آقا تبریزی
نویسنده: میرزا آقا تبریزی
گردآوری ، مقدمه و تصحیح: دکتر ح. م. صدیق
توجه داشته باشید که نمایشنامه های میرزا آقا تبریزی تمامن داستان های اجتماعی _ سیاسی ای هستند که با لحنی طنز بیان شده اند.
این اطمینان را داشته باشید که این کتاب بدون سانسور به چاپ رسیده است. به بخش توضیحات بروید و بخشی از کتاب را بخوانید.
این کتاب برای نخستین بار است که به صورت کامل چاپ می شود. در این کتاب ، متن کامل پنج نمایشنامه ، نامه نگاری های آخوندزاده و میرزا آقا ، و نقدهای صاحب نظرانِ عرصه ی نمایشنامه نویسی گردآوری شده است.
در گالری عکس ها می توانید فهرست کتاب را ببینید. در بخش توضیحات نیز بخشی از متن کتاب را آورده ایم.
میرزا آقا تبریزی اولین نمایشنامه نویس ایران
زندگی میرزا آقا میان سال های ۱۲۳۰ تا ۱۳۰۰ ه سپری شده است. ایران در این سال ها صحنه ی رقابت های دولت های قدرتمند و سودجوی غرب و شرق بود و امواج رنسانس و نوزایی در ادبیات و هنر از دروازه های غرب و شمال وارد کشور می شد و باعث خیزابه های ادبی و اجتماعی میگشت.
میرزا آقا از موج آفرینانی بود که در ایجاد دگرگونی در پهنه ی ادبیات فارسی نقش پراهمیتی داشتند. وی نویسنده ی پنج نمایشنامه است. پنج نمایشنامه ای که با عنوان نخستین خمسه ی ادبیات نمایشی در زبان فارسی بازشناخته شده است.
آگاهی های مربوط به زندگی میرزا آقا تبریزی را تنها از بین نمایشنامه های پنجگانه و دو مکتوب به میرزا فتحعلی آخوندزاده و رساله ی اخلاقیه ی وی به دست می آوریم.
در زیر بخشی از مقدمه ی کتاب را نقل میکنیم:
پنج نمایشنامه عنوانی است که در سال 1351 به مجموعهی نخستین نمایشنامههای فارسی که از سوی میرزا آقا تبریزی قبل از سال 1290 هـ . نوشته شده، دادم. داستان کشف و تدوین این آثار به این ترتیب است که در سال 1351 هنگام تجسس و وارسی نسخههای خطی بازمانده از اواخر دورهی قاجار درکتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران، به نسخهای موسوم به رسالهی اخلاقیه برخوردم که به خط و قلم میرزا آقا تبریزی در سیزده فصل استنساخ وتدوین یافته است.
فصل سیزدهم این رساله نمایشنامهای باعنوان حاج مرشد کیمیاگر را در برداشت.
پیش از آن میدانستم که سه قطعه تیاتر چاپ شده در برلن که به میرزا ملکم خان انتساب داده شده بود، از آن میرزا آقا تبریزی است و این مسأله از سوی مرحوم ابوالفضل حسینی و پیش از او از طرف آ. ابراهیم اوف از پژوهشگران آذربایجان شوروی سابق به اثبات رسیده بود. نمایشنامهی دیگری را هم آنان از آرشیو نسخههای خطی شهر باکو یافته، برآن سه افزوده بودند.
در همان سال که رسالهی اخلاقیه را یافتم، مقالهی ابوالفضل حسینی راهم به دست آوردم. وی، درمقالهاش از نامهی مرحوم سعید نفیسی به وی در سال 1341 سخن گفته و فرازی از آن را به شرح زیر آورده است:
« همیشه فکر میکردم که نباید ملکمخان مؤلف این تیاترها باشد. از اینکه مقالهی شما نظر مرا تأیید کرده است، اظهار خوش وقتی میکنم. میرزا آقا در سال 1291هـ . زنده بوده و در آن سال یک کتاب تعلیماتی موسوم به رسالهی اخلاقیه نوشته است که نسخهای از آن درکتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است.»
بدینگونه در همان سالکتاب نمایشنامههای میرزا آقاتبریزی را توسط انتشارات طهوری به چاپ رسانیدم. کتاب در اندک زمانی نایاب شد، در سال 1356 همان را با افزودههایی با عنوان پنج نمایشنامه، دیگر بار انتشار دادم.
مایل بکتاش در فصلنامهی تئاتر،[5] ایرج زهری در مجلهی تماشا به استقبال از انتشار نخستین نمایشنامههای فارسی، مقالههایی مبسوط نوشتند، حمیدسالک کتاب" دربارهی نمایشنامههای میرزا آقا تبریزی"را چاپ کرد. محمدباقر مؤمنی نیز با حذف نمایشنامهی نگاشته شده در رسالهی اخلاقیه، کتاب چهار تیاتر را انتشار داد.[6] یکی ازنمایشنامهها با تغییراتی که درآنها داده شد، در تهران اجرا شد و مرحوم صمد سردارینیا کتاب تاریخ تئاتر آذربایجان را تألیف کرد.
در مطبوعات پیش از انقلاب اغلب دراین باب مقالاتی چاپ شد که گزیدهای از آنها را در پیوست این کتاب گنجانده ام. در سالهای اخیر بهرام بیضایی در کتاب نمایش در ایران به تفصیل در این باب صحبت کرد و اخیراً نیز جوانی به پختهخواری، کتاب پنج نمایشنامه چاپ 1356 را با عنوان پنج طیاطرو به نام خودش زیر چاپ برد و انتشار داد!
بدینگونه نام میرزا آقا به عنوان نخستین نمایشنامهنویس فارسی وارد تاریخ ادبیات نمایش ایران گشت. درتیرماه سال 1360 به هنگام سفر علمی خود به شهر باکو ، از مخزن نسخ خطی آن شهر، رو گرفت دستخط میرزا آقا را از چهار نمایشنامهاش که به میرزا فتحعلی آخوندزاده فرستاده بود، به دست آوردم و در پایان نامهی دکتری خود که دربارهی زندگی، شخصیت و آثار میرزا آقاتبریزی بود وارد کردم و در شهریور سال 1362 از آن در دانشگاه استانبول، در شعبهی ادبیات خاور زمین دفاع کردم.
بیست سال بعد، رسالهی اخلاقیه را بطور کامل در سال 382 توسط خانم لاله تقیان جزو کتابهای انتشارات نمایش به چاپ رسانیدم. پس از انقلاب در تدریسهای خود در مراکز تربیت معلم تهران و دانشگاه سوره در دروس ادبیات نمایشی، معرفی میرزا آقا و آثار او را در درسنامه های خود وارد کردم
و دانشجویانی در بازشناسی این آثار درجامعهی نمایشنامه پژوهشی ایران تلاش ورزیدند.
اینک به چاپ و نشر ویراست جدیدی از ان آثار آغاز میکنم.
به ویراست جدید ، گذشته از پیشگفتار خود و نمایشنامههای:
1 اشرفخان، حاکم عربستان .
2.زمان خان بروجردی .
- کربلا رفتن شاهقلی میرزا .
- آقا هاشم خلخالی .
- مقدمه و مؤخرهی میزا آقا بر چهار تیاتر موجود در دستنویس فوق الاشارهی وی، دو مکتوب نقد آمیرزافتحعلی آخوندزاده به او و چند گفتار پیرامون موضوع مورد را بحث گنجاندهام. پیشگفتاری نیز در شرح احوال میرزا آقا برکتاب نگاشتم که امیدوارم مفید فایده واقع شود.
بخشی از نمایشنامه زمان خان بروجردی نوشته ی میرزا آقا تبریزی
( توجه داشته باشید که نمایشنامه های میرزا آقا تبریزی تمامن داستان های اجتماعی _ سیاسی ای هستند که در با لحنی طنز بیان شده اند )
خان حاکم: (هنوز مگر حاشیه نشینها میگذارند آدم
درست حرکت بکند) شما راست می گویید این ها همه تقصیر فراشباشی است.
فراش باشی: چرا سرکار خان من چه تقصیری دارم و چه کم خدمتی شده است؟
خان حاکم: شما چه تعهد به من کردید؟ و چه راه مداخل ها نشان داده اید؟ مدتی است نه یک شراب خور گرفتید و نه از جنده ها خبر دارید، نه یک های هویی، نه یک صد تومان مداخلی. یا فراش باشی گری نمی دانی یا به من راست نمی گویی کدام یکی است؟
(یقین قوه ی حافظه ی خان تمام شده است، پریروز به خلاف این به من نصیحت می کرد حالا طور دیگر حرف می زند.)
فراش باشی: نمی دانم از این فرمایشات چه منظور دارید؟
خان حاکم: این روزها بسیار بی پول شدم قسط میزان ولایت هم پرداخته شده است، ببین شراب خوری، جنده ای، مداخل هوایی پیدا کن این طورکار پیش نمی رود.
فراش باشی: شما مرخص بفرمایید تا من خدمت بکنم.
پریروز به خلاف این می فرمودید.
(بیرون می آید)
فراش باشی: بچه ها یکی ده باشی قاسم را صدا کند.
(ده باشی قاسم می آید تعظیم میکند).
فراش باشی: ده باشی!
ده باشی: بلی قربان!
فراش باشی: این روزها خان حاکم بی پول است و برای یومیه معطل است.
ده باشی: در این صورت چه باید کرد؟
فراش باشی: آخر ببین یکی از جنده های معروف را گیر بیار یک چهل پنجاه تومان از میان درآر.
ده باشی: کدام یکی را؟ چطور؟
فراش باشی: آن خانم کاشی کجا است؟
ده باشی: شوهر کرده است.
فراش باشی: بیگم شیرازی چه می کند؟
ده باشی: ناخوشی کوفت گرفته است.
فراش باشی: سکینه عرقچین دوز چه طور است؟
ده باشی: آنکه پیر شده است حالا جاکشی می کند.
فراش باشی: زیور گیس بلند در چه فند است؟
ده باشی: این روزها سجاف زیور پهن است با امیر آخور رفیق است، فیل نمی تواند به او حرف بزند.
فراش باشی: صاحب جان که این اوقات خوب از آب درآمده است همه تعریف از او می کنند.
ده باشی: حرف صاحب جان را نمی توان زد، از میرزا عیسی وزیر آزاد نامه در بغل دارد و مداخل های خالص جات شاهی تیول ایشان است.
فراش باشی: (آهسته) آقای میرزا عیسی با جنده ها تو رفته است. هان هان کوکب شاه ویردی خانی دیگر بهتر از آن نمی شود عاشق کش طرار و گوش بر از همه شیوه اطلاع دارد البته او را بپزید یکی از این تاجرهای کلفت را دام بیندازید بگیرید بلکه دویست سیصد تومان دست بیاید.
ده باشی: بلی، بلی، درست فرمودید و خوب پیدا کردید. من او را می بینم و قراری می گذارم. البته یکی را به دام خواهد کشید منتها چیزی هم به خودش می دهم.
فراش باشی: دِ برو تدبیری بکن به مرگ داداشم این است که منصب نیابت کدخدا را برای تو خواهم گرفت.
ده باشی: سایه ی شما کم نشود من رفتم.
(می آید یک نفر سردمدار را روانه می کند پیش کوکب در می زند. آقا باجی کارگذار کوکب می آید دم در)
… چه میگویی؟
سردمدار: به خانم بگو ده باشی می خواهد خدمت شما برسد و یک قلیان بکشد برود.
آقا باجی: وا ایست بروم بگویم.
(می آید به کوکب می گوید ده باشی آدم فرستاده است می خواهد بیاید شما را ببیند.)
کوکب: بسم الله الرحمن الرحیم، خیر باشد، دیگر چه خبر است ؟ پریروز بود قند و چای ویک سرداری برای فراش باشی فرستادم. باز چه شده است؟ بر پدر این کار لعنت هر چه بدتر من پاره می شود و زن آقای فراش باشی در حمام ها از سایه ی سر من صاحب سوزنی ترمه می شود. ای آقاباجی آتش به جان، اینها همه تقصیر تو است. پارسال خواستم زن کاظم قشنگ بشوم نگذاشتی چند روزی آسوده باشم خوب حالا برو بگو بیاید.
(آقا باجی می آید دم در و به فراش میگوید)
آقا باجی: خانم عرض می کند تشریف بیاورند…
.
.
.
دیدگاه خود را بنویسید