کتاب بی حد و مرز ( مغزتان را ارتقاء دهید،همه چیز را سریع تر یاد بگیرید و زندگی تان را شکوفا کنید | نوشته : جیم کوییک | ترجمه: لنا خسرهای | انتشارات آتیسا
معرفی کتاب بی حد و مرز اثر جیم کوییک
جیم کوئیک، مربی شماره یک مغز و ذهن در جهان، کتابچه ی راهنمایی را برای توسعه ذهنی و تناسب اندام مغز نوشته است. کتاب «بی حد ومرز» به خوانندگان کمک می کند با تغییر ذهنیت، انگیزه و روش هایشان، توانایی دستیابی به موفقیت بیشتر - بهره وری بیشتر، تحول بیشتر، موفقیت شخصی و موفقیت در تجارت - را به دست بیاورند.
برای بیش از 25 سال، جیم کوئیک با مردان و زنان موفقی که در زمینه های مختلف کاری خود به عنوان بازیگر، ورزشکار، مدیر عامل و رهبران تجاری فعال بوده اند و در رده های بالایی قرار داشته اند همکاری نزدیک داشته است تا ظرفیت واقعی خود را ایجاد کند. او در این کتاب پیشگامانه، روش های مبتنی بر علم و نکات آزمایش شده ی میدانی را برای تسریع در یادگیری، ارتباطات، حافظه، تمرکز، یادآوری و با سرعت خواندن، برای ایجاد نتایج سریع و دشوار نشان می دهد.
در این کتاب بیاموزید که چگونه:
«به ذهن خود تلنگر بزنید»
مغز شما مانند یک ابر رایانه است و افکار شما برای اجرای آن برنامه ریزی می کنند. این کارکرد به شما می آموزد که چگونه آنچه را که می خواهید در هر جنبه از زندگی خود شناسایی کنید. بنابراین می توانید از تفکر منفی به سمت گزینه های مثبت حرکت کنید.
«انگیزه خود را شعله ور کنید»
کشف آنچه که به شما انگیزه می دهد اصلی است که ظرفیت روانی بی حد و حصر را باز می کند. اینجا جایی است که شور و انرژی و هدف با هم ملاقات می کنند تا شما را به اهداف خود نزدیک کنند.
«استاد روش شوید»
ما از جدیدترین علوم اعصاب برای یادگیری سریع استفاده کرده ایم. این روش ابرقدرت های مغز شما را آزاد می کند و می توانید یک کتاب را 3 برابر سریعتر بخوانید و به پایان برسانید.
بخش هایی از متن کتاب . . .
«چقدر احمقم.» «متوجه نمیشم.» «من خنگ تر از اونم که چیزی یاد بگیرم.» این جملات در دوران کودکی و بلوغ ورد زبان من بودند. روزی نبود که به خودم نگویم احمق و گندذهن هستم و هرگز چیزی یاد نخواهم گرفت و در زندگی آینده ام هیچ نخواهم داشت. اگر قرصی وجود داشت که مغزم را شارژ و مثل آب خوردن باهوش ترم می کرد (مثل قرصی که در فیلم بی حدومرز در سال ۲۰۱۱، با بازی بردلی کوپر دیدیم)، هرکاری می کردم که یکی از آن قرص ها داشته باشم.
مادرم می گفت بعد از آن اتفاق، من دیگر مثل سابق نشدم چرا که همیشه کودکی پرانرژی و با اعتماد به نفس و کنجکاو بودم اما بعد از حادثه، بسیار ساکت و در یادگیری دچار مشکلاتی شده بودم؛ تمرکز برایم بسیار مشکل شده بود، نمی توانستم حواسم را جمع کنم و حافظه ام افتضاح بود. همان طور که احتمالا حدس زده اید، مدرسه برایم مثل کابوس شده بود. معلم ها آن قدر حرفشان را تکرار کردند که بالاخره یاد گرفتم تظاهر به فهمیدن کنم.
دیدگاه خود را بنویسید