کتاب جنس ضعیف اثر اوریانا فالاچی ترجمه: منا تقوی فر انتشارات: آتیسا
محصولات مرتبط
معرفی کتاب "جنس ضعیف" اثر اوریانا فالاچی:
کتابی است از اوریانا فالاچی نویسنده و روزنامه نگار ایتالیایی شامل گزارشی از وضعیت زنان در جهان. فالاچی میگوید: تابستان بود…مدیرِ روزنامه ازم پرسید:
-حاضری یه سفر به دورِ دنیا بری و از چند تا کشور شرقی گزارش بگیری؟
گفتم: آره. اما دربارهی چی باید گزارش بنویسم؟
-دربارهی وضعیت زنان اون جا…
بعدش اضافه کرد باید منتظر رسیدن زمستون بمونم تا بارونا و سیلای فصلیِ کشورای شرقی تموم بشن.
همیشه سعی میکردم تا اونجا که میشه درباره زنا و چیزایی که به اونا مربوطه چیزی ننویسم. نمیدونم چرا از این کار ناراحت میشدم و کلِ ماجرا به نظرم مسخره میاومد. آخه مگه زنا از یه نژاد دیگهن، یا از یه سیارهی دیگه اومدن که باید جُداگونه و تو بخشِ خاصی از روزنامه دربارهشون مطلب نوشت؟ مثل بخش ورزشی، سیاسی یا هواشناسی!
زن و مرد واسه زندگی کردن کنار هم به وجود اومدن و از اون جا که این موضوع-برعکس نظر یه عده منحرف-خیلی هم لذتبخشه، دلیلی نداره جوری به زنا نگاه کنم که پنداری تو یه کُرهی دیگه زندگی میکنن و خود به خود آبستن میشن!
هرچی مردا دوست دارن، ممکنه زنا رو هم به خودش جلب کنه. مردای عادی زیادی رو میشناسم که عاشق مجلهی زنونهی هارپرزبازان و زنایی که همیشه تایمز رو کلمه به کلمه دوره میکنن. هیچکدوم از اون مردا و زنا هم واسه این کارشون با شعورتر یا بی شعورتر از مردا و زنای دیگه به حساب نمیان. واسه همین وقتی ازم میپرسن شما دربارهی زنها مطلب مینویسین کُفری میشم اما چون این دفعه پای مسافرت به شرق میون بود خودم رو کنترل کردم و به مدیر روزنامه گفتم دربارهی پیشنهادش فکر میکنم.
قسمتی از کتاب:
جاکارتا دهی بود که یه فرودگاه داشت.پلیس فرودگاه شروع کرد به سوال پیچ کردنمون که اسلحه یا چاقو با خودمون دارین یا نه و واسه چی ویزای جاکارتا گرفتیم و سوالای مزخرف دیگه. بعدش کیف دستی من رو زیر و رو کرد و با دیدن چکای مسافرتی، فریادش رفت به آسمون. کلی چک مسافرتی باهام بود. مامور پلیس جوری نگام کرد که انگار اونا رو از جاکارتا دزدیدم! بعدش خیلی عصبانی ازم پرسید:
-میخواین تمام این چکا رو تو جاکارتا خرج کنین؟
جوابم منفی بود و ادامه دادم:
-دارم به سفر دور دنیا میرم!
-پس چرا این همه پول وارد جاکارتا میکنین؟
-چون نمیتونم پولا رو قبل رسیدن به جاکارتا از پنجرهی طیاره بریزم بیرون و بعد از رو به آبای دریا جمعشون کنم!!! تازه اگه لازم باشه میتونم همهس پولام رو تحویل رئیس پلیس فرودگاه بدم و واسه تسویه حساب با هتل از بانک پول بردارم.
پلیس با تعجب پرسید:
-مگه غیر از چکای مسافرتی پول دیگهیی هم با خودتون دارین؟
روشنش کردم که:
-مجلهیی که من براش کار میکنم کمی پول به بانک شهرایی که بهشون سفر میکنم میریزه تا اگه لازم شد ازشون استفاده کنم!
اون پلیس همکارش رو صدا زد و همکارش هم یه همکار دیگه رو…چند دقیقه بعد یه گروه پلیس دورم رو گرفته بودن و بهم چشم غره میرفتن.
میخواستن بدونن تو جاکارتا چی کار میکنم.
جواب دادم: دربارهی زنای کشور شما مطلب مینویسم!
گفتن: خب!خب… حالا چی میخوای بنویسی؟
جواب دادم: نمیدونم…اگر میدونستم نمیاومدم جاکارتا تا گرفتار این بازجوییهای احمقانه بشم! میخوام هر چیزی که میبینم و میشنوم رو تو گزارشم بیارم!
آخر سر یه کارمندِ پان آمریکن فرشتهی نجاتمون شد! یه آمریکایی اهل بوستن . خدا زنده نگه داره تموم آمریکاییای بوستنی و نیویورکی و سن فرانسیسکویی رو که سر راه مسافرای شرق دور قرار میگیرن!!!
وقتی تموم امیدا کم رنگ میشن، وقتی با سفارت خونه کشورت تماس میگیری و به تو میگن جناب سفیر برای ماهیگیری رفتن و تشریف ندارن، حضرت کنسول اول به یک پارتی دعوت شدن و نیستن و وابستهی فرهنگی تشریف گندشون رو بردن واسه عیالشون کلاه بخرن، یا وابستهی تجارتی مخملک گرفتن و پشت میزشون نیستن…اون موقعه که یه فرشتهی آمریکایی که سقز میجوه نعمت بزرگیه که میتونه از مهلکه نجاتت بده!!!
اسم فرشتهی نجاتمون جَک بود که قبل هر کاری ما رو به سالنی با نیمکتای چوبی برد که بهش میگفتن گمرک. اون جا یه مامور وسواسی چمدونای ما رو روی نیمکت خالی کرد و بدون عجله تک تک لباسای زیر و حتا تیوپ خمیر دندون ما رو معاینه کرد. بعدش به دوییلیو گیر داد که چرا این همه دوربین عکاسی با خودش داره. دوییلیو هم جواب داد واسهی عکس گرفتم.
دیدگاه خود را بنویسید