کتاب درون آب به انگلیسی ( Into the Water ) با نام های دیگر "در ژرفای آب" و "به درون آب" | نوشته پائولا هاوکینز | ترجمه :زهره قلی پور | انتشارات آتیسا
معرفی کتاب " درون آب " اثر پائولا هاوکینز
درون آب دومین رمان پائولا هاوکینز، دو سال بعد از کتاب بسیار موفق دختری در قطار منتشر شده است. در این رمان چند داستان همزمان اتفاق میافتد که در یک ماجرا مشترک هستند. در واقع داستان روایتی از غرق شدن چند خانم در یک برکه یا رودخانه است.
داستان رمان درون آب (Into The Water) هیجانانگیز بوده و به ابعاد روانشناختی شخصیتها توجه ویژهای دارد، اما این کتاب روایتی متفاوت با کتاب (دختری در قطار) دارد. درون آب دیگر حول چند شخصیت محدود و ماجرای بین آنها نمیگذرد بلکه هاوکینز این بار کل مردم یک شهر را هدف قرار داده و به جای سه راوی، دست کم با یازده راوی مختلف روبهرو خواهیم شد، برخی به شیوهی اول شخص و برخی به شیوهی سوم شخص.
داستان از این قرار است که جنازه مادری تنها، کف رودخانهی شهر پیدا میشود. چند ماه پیش از این کشف، ابتدای تابستان هم دختری با همین وضعیت پیدا شده و اهالی شهر متوجه میشوند این سرنوشتی نیست که فقط برای این دو تن رقم خورده باشد. چون پیکر بیجان چند زن دیگر هم با همین وضعیت پیدا میشود. مرگ دو شخصیت آخر، موجب میشود رمز و رازهای زیادی از اعماق رودخانه شهر بیرون کشیده شود.
پائولا هاوکینز (Paula Hawkins) نویسندهٔ بریتانیایی است که شهرتش را از رمان پرفروش دختری در قطار گرفته. هاوکینز تقریباً در سال ۲۰۰۹ شروع به نوشتن داستان کمدی رمانتیک به نام امی سیلور کرد و چهار رمان دیگر هم نوشت. او موفقیت تجاری زیادی کسب نکرد تا زمانی که تصمیم گرفت یک داستان عمیقتر و جدیتر بنویسد. کتاب او «دختری در قطار» پرفروشترین کتاب سال ۲۰۱۵، سهگانه کاملی با موضوعاتی مانند خشونت خانگی، و استعمال الکل و مواد مخدر بود. برای نوشتن رمان شش ماه تمام وقت گذاشت؛ او در آن زمان از نظر مالی در مضیقه بود و برای کامل کردن کتابش مجبور شد از پدرش پول قرض بگیرد.
بخش هایی از متن کتاب " درون آب "
او از پانزده سالگی عاشق مرد شده بود؛ آنقدر که از زندگیاش در سالهای قبل از آن چیزی یادش نمیآمد. مرد هجده ساله بود که جنگ شروع شد و نوزده ساله بود که رفت به جنگ و هر بار که برمیگشت بزرگتر شده بود؛ نه چند ماه، بلکه سالها، دههها و قرنها.
با وجود این، اولین بار که به خانه برگشت هنوز خودش بود. شبها گریه میکرد و مثل آدمی تبدار بدنش میلرزید. به آنْ گفت که دیگر نمیتواند برگردد، خیلی میترسید. شب قبل از برگشتن، زن او را کنار رودخانه پیدا کرد و به خانه آوردش. (نباید هرگز چنین کاری میکرد و باید میگذاشت کار خودش را بکند.) این خودخواهی بود که مانعش شد. حالا داشت نتیجهاش را میدید.
دیدگاه خود را بنویسید