کتاب شب سراب | ناهید پژواک

انتشارات البرز

از {{model.count}}
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • نویسنده: ناهید پژواک
  • قطع / نوع جلد: رقعی/شومیز
  • تعداد صفحات: 576
  • ناشر: البرز
  • شابک 13 رقمی | ISBN-13: 978-964-4421582
  • نوع کاغذ / نوع صحافی: تحریر سفید / چسب گرم
  • گروه سنی | Reading age: تمامی سنین
  • موضوع | subject: رمان ایرانی,داستان
  • کیفیت محصول | Grade level: +A
  • اصالت چاپ: اصل
تعداد
نوع
تعداد
نوع
فروشنده فروشنده: دیجی کتاب
فروشنده ضمانت اصالت و سلامت فیزیکی کالا
آماده ارسال
پیشنهادات شگفت انگیز
ناموجود
440,000
21%
350,000 تومان
  • {{value}}
🔔 آخرین بروزرسانی 🚨 1403/10/1
کمی صبر کنید...

«شب سراب» رمان بسیار جذاب و گیرا از «ناهید ا پژواک» است که با اقتباس از رمان « بامداد خمار » نوشته فتانه حاج سید جوادی است و از زبان شخصیت مرد قصه بازگو و روایت می شود.نویسنده با نوشتن این داستان در تلاش بوده تا ناگفته‌های داستان بامداد خمار را از زبان رحیم بیان کند."بامداد خمار" یکی از شناخته شده ترین داستان های عاشقانه ایرانی در ادبیات معاصر ایران است. این داستان عشق و علاقه ی یک پسر فقیر و یک دختر ثروتمند است. رحیم شاگرد نجار عاشق محبوبه می شود و محبوبه که برای رسیدن به رحیم به هر دری می زند ، خانواده اش را تحت فشار زیادی قرار می دهد ...

محصولات مرتبط

"ناهید ا پژواک"، کتاب "شب سراب" را با آگاهی کامل از متن اول و براساس رفتار و گفتار شخصیت های "بامداد خمار" نوشته ، و همه ی این جنبه ها را از دیدگاه رحیم مورد بررسی مجدد قرار می دهد ، که خود نیازمند صبر و دقت زیادی بوده است. از سوی دیگر، در بخش هایی از "شب سراب" که مکالمات رحیم و محبوبه از کتاب اول را تکرار می کند ، "پژواک" سعی کرده است تا جایی که ممکن است به نوشتار "حاج سید جوادی" نزدیک باشد. تمام نگرانی ها و تفسیرهای اشتباه محبوبه در مورد رحیم ، در جلد دوم از دیدگاه رحیم کاملا رد می شود. رحیم بدون توجه به دیدگاه های محبوبه، در جهان خود غرق شده است؛ در حالی که محبوبه با نسبت دادن رفتارهای شوهر به نامهربانی او و داشتن تصویری متفاوت از اقدامات او و مادرش در تصورات خود گم شده است.

شب سراب را به تمام دوست‌داران رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم. اگر رمان بامداد خمار را خوانده و دوست داشتید، با خواندن این کتاب، دوباره یک تجربه ناب را پشت سر بگذارید.


این کتاب نیز به شما پیشنهاد می شود

خرید کتاب بامداد خمار با تخفیف استثنایی 

کتاب بامداد خمار با تخفیف ارزانترین فروشنده


بخشی از کتاب شب سراب

حال خوشی داشتم. شکر خدا همه چیز روبه‌راه بود. مزد خوبی می‌گرفتم، ننه‌ام راضی بود و مثل زن‌های خوشبخت می‌خندید. اوستا مثل پدرم بود، جای خالی پدرم را پر کرده بود. کار را بالاخره یاد گرفته بودم و از کار کردن لذت می‌بردم. مهم‌تر اینکه امسال بهار برایم زیباتر جلوه می‌کرد، نسیم بهار بوی خوشی به همراه داشت. مالشی در دلم بود که لذت بخش بود. احساس می‌کردم همه را دوست دارم، حتی فکر می‌کنم انیس خانم را هم دوست داشتم، و بی‌اعتنایی آقا ناصر را هم تحمل می‌کردم. حق می‌دادم آخر فکر می‌کرد من هنوز بچه‌ام کم محلی می‌کرد، آرام آرام که بزرگ شوم با من دوست می‌شود. شب‌ها بعد از شام شب چره را می‌رویم خانه آنها، من هم زن بگیرم و بساطی جور کنم آنها هم می‌آیند پیش ما. زن‌هایمان مثل خواهر می‌شوند، ما هم مثل برادر. مادر هم که عاشق بی‌قرار انیس خانم است، زندگی او منتهای آرزویش هست، اوستا هم با زنش به جمع ما می‌پیوندند. به به چه می‌شود! پدر و مادردار می‌شویم، پدربزرگ، مادربزرگ، مادر، خواهر، برادر، بچه، بچه‌های من به آقا ناصر عمو ناصر خواهند گفت. بچه‌های او هم حتماً به من عمو رحیم می‌گویند. نه، خوب است دایی رحیم بگویند، مرد بیگانه برادر زن بیگانه بشود بهتر است که برادر شوهرش شود. مگر چه فرقی می‌کند؟ دل باید پاک باشد، چشم باید پاک باشد، اسم‌ها چیزی را عوض نمی‌کنند، چه چیزها که ندیدیم و نشنیدیم، وای خدا به دور مگر مادر نمی‌گفت...

یک دفعه دیدم سایه‌ای جلوی در دکان را گرفت. گرمای آفتاب قطع شد و بلافاصله صدای بچگانه‌ای گفت: «اه...»

سرم را بلند کردم، رنده را از روی چوب برداشتم. دختر بچه‌ای بود، گفتم:

اَه به من دختر خانم؟

از حرفی که زده بودم خنده‌ام گرفت. لبخندی زدم، اما زود لبخند از لبم پرید.

چه مرگم شده بود؟ من که این‌قدر گستاخ نبودم. اگر پدر یا مادرش پشت سرش باشند چه! چه غلطی کردم؟ دیوانه شدی، رحیم؟ این چه حرفی بود زدی!

اما با کمال تعجب دختر گفت:

چرا اَه به شما؟ مگر شما اَه هستید؟

توی دلم گفتم عجب بچه پررویی هست! عجب حاضر جواب است! گفتم:

لابد هستم و خودم نمی‌دانم.

آمد داخل دکان! رنده را روی چوب گذاشتم و کاملاً به طرفش برگشتم. نمی‌دانستم یک بچه آن هم دختر داخل دکان نجاری چه کاری می‌تواند داشته باشد؟ از سر و وضعش معلوم بود که بچه اعیان اشراف است. چادر چاقجور گران‌قیمتی داشت. پیچه دست دوز روی صورتش بود. بیرون را نگاه کردم، لله‌ای نوکری هم به دنبالش نبود. آخر این بچه تنها این جا چه کار می‌کند؟

با صدایی که احساس کردم می‌لرزد، گفت:

برایتان پیغام دارم.

تعجب کردم. یک لحظه فکر کردم اوستا از منزل بشیرالدوله فرستاده میخی، چکشی، رنده‌ای، چیزی لازم دارد و پرسیدم: «برای من؟»

خیلی مؤدبانه پاسخ داد: «بله!»

فکر کردم شاید برای اوستا پیغام آورده و مرا به جای اوستا گرفته، گفتم:

من رحیم نجار هستم‌ها!

می‌دانم.

می‌دانست؟ از کجا می‌دانست؟ من تازگی رحیم نجار شده بودم. از روزی که اوستا از کارم تعریف کرده بود این اسم را پیدا کرده بودم. جز خودم و ننه‌ام هیچ کس دیگر این خبر را نمی‌دانست، این یک الف بچه چه جوری می‌دانست؟ با تعجب پرسیدم:

شما کی هستید؟

و با هزار برابر تعجب پاسخ را شنیدم:

دختر بصیرالملک.

نویسنده
ناهید پژواک
قطع / نوع جلد
رقعی/شومیز
تعداد صفحات
576
ناشر
البرز
شابک 13 رقمی | ISBN-13
978-964-4421582
نوع کاغذ / نوع صحافی
تحریر سفید / چسب گرم
گروه سنی | Reading age
تمامی سنین
موضوع | subject
رمان ایرانی,داستان
کیفیت محصول | Grade level
+A
اصالت چاپ
اصل

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...
اشتراک‌گذاری
این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید!